حكايت عارفانه ، میرزای قمی و ملاسبز علی‏

میرزا ابوالقاسم قمی از دانشمندان بزرگ سده دوازدهم هجری و مؤلف کتاب نامدار قوانین در علم و اصول فقه است که از کتابهای ارجدار و گرانمایه این علم محسوب می‏شود.
میرزای قمی اصلاً گیلانی و از شفت رشت است، ولی چون سالیان دراز تا پایان زندگانی در شهر مذهبی قم سکونت داشته معروف به میرزای قمی شده است.
میرزای قمی همراه پدرش در جاپلق به سر می‏برد، مقدمات علمی را همانجا طی کرد و سپس برای ادامه تحصیل به خونسار رفت و از محضر علامه فقیه سید حسین خونساری دروس خود را در رشته فقه و اصول تکمیل نمود و همانجا با خواهر استادش ازدواج کرد.
میرزا قمی آنگاه به اعتاب مقدسه شرفیاب شد و در کربلا از حوزه درس استاد کل آقا محمد باقر وحید بهبهانی سرآمد دانشمندان شیعه در سده دوازدهم هجری و دیگر استادان بزرگ، سالیان دراز استفاده‏های کامل نمود و در علوم گوناگون به مقام عالی رسید و از لحاظ ملکات نفسانی و خصال روحی مدارج کمال را طی کرد.
سپس به موطن پدرش جاپلق مراجعت نمود و در قریه دره‏باغ به رتق و فتق امور مردم پرداخت. چون قره‏باغ روستائی کوچک و قابل سکونت وی نبود، و میرزا با نهایت سختی می‏گذرانید، به خواهش حاج محمد سلطان که از اعیان آنجا و مردی خیراندیش بود به روستای دیگری به نام قلعه بابو که از دهات جاپلق و نزدیک دره‏باغ بود، منتقل گردید و مشغول درس و بحث شد.
ولی در آنجا هم چندان به میرزا آن دانشمند عالیمقام و مجتهد بزرگ خوش نگذشت. زیرا جز برادرش میرزا هدایت الله، و علی دوست خان پسر حاج طاهر، کسی نبود که از دانش گوناگون وی استفاده کند.
بعلاوه جز چند کتاب علمی و استدلالی که بتواند مورد مطالعه قرار دهد، کتاب دیگری در اختیار نداشت!
اهل ده هم بقدری از معرفت دور بودند، که میان او و آخوند مکتبی ده به نام ملا سبزعلی فرق نمی‏گذاشتند، بلکه میان او و ملاشاه مراد که از ملا سبزعلی هم پست‏تر بود تمیز نمی‏دادند.
چون میرزا قمی زمینه را برای توقف بیشتر در آن محیط خفقان آور، مناسب ندید و شدت استیصال هم او را کاملاً رنج می‏داد و مخصوصاً فقدان کتاب که غذای روح وی بود او را به ستوه آورده بود، ناگزیر به اصفهان مسافرت کرد و مدتی در مدرسه کاسه گران توقف نمود، و چون اهانتی از بعضی از مدعیان فضل نسبت به خود دید به شیراز که در آن موقع مقر کریم خان زند بود سفر کرد و دو سه سال در شیراز گذرانید. در آنجا دانشمند محترمی به نام شیخ عبدالنبی و پسرش شیخ مفید شیرازی (استاد فرصت الدوله مؤلف آثار العجم) از وی پذیرائی نمودند. آن دانشمند عالم دوست مبلغ هفتاد تومان و به نقلی دویست تومان برای امرار معاش میرزا مجتهد عالیمقام تقدیم داشت.
میرزا به اصفهان برگشت و از آن پول قسمتی از کتب فقهی و استدلالی و لغت و حدیث را که مورد لزوم و اساس کارش بود، خریداری نمود، سپس به وطن خود در جاپلق مراجعت کرد. در بازگشت چون مختصر سرمایه‏ای داشت و کتب مورد لزوم را با خود آورده بود، عده‏ای از طلاب نزد وی شروع به تحصیل علم کردند.
با این وصف محل از وجود اهل فضل و دانش خالی مانده بود. نه شهری مانده بود و نه اهل شهری. فقط عده‏ای دهاتی کم مایه که میان خوب و بد فرقی نمی‏گذاشتند و هر را از بر تشخیص نمی‏دادند در آنجا گرد آمده بودند. به همین جهت رفته رفته وضع نامساعد محیط و تنگی معیشت بر میرزا فشار آورد. خاصه کوتاه فکری مردم ده روح بلند پروازش را بی‏نهایت می‏آزرد.
گاه می‏شد که برای یک موضوع نامربوط و دور از نزاکت، دهاتی‏ها سر و صدا راه می‏انداختند، و در پایان قضاوت جر و دعوای خود را به آن دانشمند عالیمقام محول می‏کردند، که خود این کار نیز بیشتر بر ملامت خاطر او می‏افزود و بیش از پیش افسرده‏اش می‏نمود. تازه مشکل این بود که میرزا چگونه اظهار نظر کند که نظر وی مورد پسند آنها واقع شود و کار بالا نگیرد!
مصیبت بیشتر اینجا بود که با همه این ناراحتی‏ها و محرومیت‏ها که میرزا در آن محیط تنگ داشت، آخوندهای مکتبی ده ملا سبزعلی و ملا شاه‏مراد هم به وی رشک می‏بردند، و توقف او را مایه بسته شدن دکان خود می‏دانستند، با اینکه میرزا مجتهد عالیقدر کاری به کار آنها نداشت.
ملا سبزعلی دنبال فرصت می‏گشت تا مگر میرزا را از نظر اهالی ده بیندازد و او را از قلمرو حکومت خود دور کند تا نانش خاک اره نشود.
سرانجام روزی اهل ده را جمع کرد و ضمن نکوهش و انتقاد زیادی که از میرزا نمود گفت: این ملا که او را مجتهد می‏دانید، هیچ سواد ندارد و بلد نیست چیز بنویسد: شما بیخود دور او را گرفته‏اید و مرافعات خودتان را پیش او می‏برید و گوش به فرمان او می‏دهید.
برای این که بدانید او سواد دارد یا نه من او را دعوت می‏کنم و شما در حضور من از او بخواهید که بنویسد مار و بعد هم من می‏نویسم و سپس قضاوت را به عهده خود شما که فهمیده‏های این محل هستید و عده‏ای ریش سفید هم در میان شماست وا می‏گذارم!
دهاتی‏ها هم قبول کردند و میرزا دانشمند عالیمقام را که از توطئه ملا سبز علی و شیادی او بکلی بی‏خبر بود، دعوت کردند در مجمع آنها شرکت جوید. در آنجا دهاتی‏ها از میرزا خواستند برای آنها بنویسد مار میرزا هم چون گرفتار یک مشت عوام کالانعام شده بود چاره‏ای جز تسلیم ندید و بی‏خبر از همه جا نوشت مار.
در اینجا ملا سبزعلی بادی به گلو انداخت و سینه را صاف کرد و جلو آمد و گفت: مردم حالا من هم می‏نویسم مار بعد خداوکیلی خودتان ببینید، مار اینست که من نوشته‏ام یا آنکه میرزا نوشته است!
آنگاه ملا سبزعلی شکل ماری کشید که سر داشت و دنباله‏اش باریک و دراز و پیچ خورده بود. سپس مجدداً از مردم و ریش سفیدان ده خواست که درست به هر دو نگاه کنند و انصاف بدهند که مار کدام است؟
مردم احمق بی‏سواد هم مار کشیده ملا سبزعلی مکتبدار را ترجیح دادند و گفتند: مار اینست که تو نوشته‏ای
میرزای قمی از این واقعه و معرکه‏ای که ملا سبزعلی بر پا کرده بود. فوق العاده متأثر گردید و چون دید که کارش به اینجا کشیده و ملا سبزعلی هم سر به سر او می‏گذارد و مردم کودن ده او را بر مرد محققی چون وی که سالها عمر گرانبهای خود را صرف انواع علوم عقلی و نقلی کرده است، ترجیح می‏دهند گریست و دست به آسمان برداشت و گفت: خدایا بیش از این نگذار من ذلت بکشم و میان این مردم بمانم.
اندکی بعد از این واقعه میرزا رهسپار شهر قم شد، و در آنجا اقامت گزید. کم کم مدرسه‏ای بنا کرد و شروع به تدریس نمود. فضلا و دانشمندان از سراسر ایران و عراق عرب به پیرامونش گرد آمدند و از خرمن علومش خوشه‏ها چیدند و کارش به جائی رسید که شخص اول روحانیت ایران گردید. تا آنجا که فتحعلی شاه قاجار هرگاه به قم می‏آمد به دیدنش می‏رفت. بدین گونه دانشمند عالیمقامی که در محیط تنگ ده گرفتار ملا سبزعلی شده بود، در سواد اعظم قم مرجع تقلید ایران و بنیان گذار حوزه علمیه شیعه گردید.(62)







نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 27 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0