حكايت عارفانه ، ندامت
چرا عاقل کند کاری که باز آرد پشیمانی؟!
راستی خطا، اشتباه، خشم و غضب چقدر زشت و نازیباست، و چه آثار شومی که ببار نیاورده است!
عجله در کار و تصمیم بیموقع و شتاب زدگی، گاهی چنان خاطرات تلخی در زندگی انسانها به جای میگذارد که یاد آن مو را بر اندام آدمی راست میکند.
محارب بن قیس از قبیله بنی کسع معروف به کسعی شتران خود را برای چرا به صحرا برده بود.
وی در صحرا درختی دید که از دل سنگ بر آمده و شاخهای محکم و صاف دارد.
کسعی با خود گفت: اگر از چوب این درخت تیر و کمان نیرومندی به دست آوردم سلاح خوبی برای صید گورخران وحشی خواهم داشت.
ولی چون درخت هنوز به کمال نرسیده بود، و نیاز به آب و مواظبت داشت، او تا یکسال این کار را برای همان منظور به عهده گرفت.
هر چند بار به آن سر میزد و به پای آن آب میریخت و چندان سرکشی و مراقبت نمود که درختی تنومند شد و شاخههائی محکم آورد.
سپس درخت را قطع کرد و آنرا چند قسمت نمود، و یک کمان نیرومند و پنچ تیر تیز از آن درست کرد.
آنگاه در نقطهای که محل عبور گورخران بود کمین کرد و به انتظار رسیدن آنها نشست. شب هنگام گلهای از گورخران وحشی از آنجا گذشت.
کسعی تیری به سوی آنها انداخت. تیر بدن یکی از آنها را سوراخ کرد. سپس از آن گذشت و به صخرهای خورد و برقی از آن جهید.
کسعی پنداشت تیرش به خطا رفت و به هدف اصابت نکرد. لحظهای بعد گله دیگری سر رسید و کسعی هم تیر دیگری به سوی یک گورخر افکند. این تیر نیز بدن گورخر را سوراخ نمود و پس از عبور از آن به سنگ خورد و شعلهای از آن برخاست! این بار هم کسعی تصور کرد تیر به صید نخورد.
به همین ترتیب سه تیر دیگر یکی پس از دیگری به طرف گورخران رها ساخت. هر بار تیرها به هدف اصابت نمود و پس از سوراخ کردن بدن گورخران به سنگ خورد و آتش از آن برخاست.
کسعی به گمان اینکه همه تیرهایش به خطا رفته و از تیر و کمان که یکسال برای تهیه آن رنج کشیده بود، نتیجهای نگرفته، چنان منقلب و ناراحت شد که همان دم از کمین گاه بیرون آمد و کمان را به سنگی زد و شکست!
سپس گفت امشب را در همین جا بسر میبرم و فردا به نزد کسانم میروم.
چون صبح شد کسعی دید پنچ گورخر کشته روی زمین افتادهاند، و تیرهایش همگی آغشته به خون است
چنان از عصبانیت و اشتباه خود و شکستن کمانش پشیمان شد که از شدت تأثر و ندامت انگشت خود را به دندان گزید و آنرا قطع کرد! سپس گفت:
- چنان پشیمانم که اگر جانم به من کمک میکرد جا داشت که خود را میکشتم.
- اکنون مسلم شده که از نادانی من بود که در آن هنگام کمانم را شکستم.
- آن کمان نزد من و فرزندانم و زنم قربانی ما بود که آنرا از دست دادیم.
- اینک گورخران را در اطراف خود میبینم، ولی دیگر مالک آن کمان بینظیر نیستم.
ندامت کسعی در عرب مثل شده و اندم من کسعی(26) معروف است.
نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 27 اردیبهشت 1394
سلامـ .... ... ..
