حكايت عارفانه ، نکوهش ولخرجی

پارسا زاده را نعمت بی‏کران از ترکه عمان (52) به دست افتاد، فسق و فجور آغاز کرد و مبذری (53) پیشه گرفت، فی الجمله نماند از سایر معاصی منکری که نکرد و مسکری که نخورد.
باری به نصیحتش گفتم ای فرزند دخل آب روان است و عیش آسیای گردان یعنی خروج فراوان کردن مسلم کسی را باشد که دخل معینی دارد
چو دخلت نیست خروج آهسته‏تر کنی - که می‏گویند ملاحان سرود
اگر باران به کوهستان نبارد - به سالی دجله گرد خشک وردی‏
عقل و ادب پیش گیر و لهو و لعب بگذر که چون نعمت سپری شود سختی بری و پشیمانی خوری پسر از لذت نای و نوش این سخن در گوش نیاورد و بر قول من اعتراض کرد و گفت راحت راحت عاجل به تشویق محنت آجل (54) منغص(55) کردن خلاف رأی خردمندان است‏
خداوندان کام و نیکبختی - چرا سختی خورند از بیم سختی‏
برو شادی کن ای یار دل‏افروز - غم فردا نشاید خورد امروز
فکیف مرا که در صدر مروت نشسته باشم و عقد فتوت بسته، و ذکر انعام در افواه افتاده.
هر که علم شد به سخا و کرم - بند نشاید که نهد بر درم‏
نام نکوئی چو برون شد بکوی - در نتوانی که ببندی بروی‏
دیدم که نصیحت نمی‏پذیرد و دم گرم من در آهن سرد او اثر نمی‏کند، ترک مناصحت گرفتیم، و روی از مصاحبت بگردانیدم و قول حکما بکار بستم که گفتند: بلغ ما علیک، فان لم یقبلوا ما علیک (56)
گر چه دانی که نشنوند بگوی - هر چه دانی زنیک خواهی و پند
زود باشد که خیره سر بینی - به دو پای او فتاده اندر بند
دست بر دست می‏زند که دریغ - نشنیدم حدیث دانشمند
تا پس از مدتی آنچه اندیشه من بود در نکبت حالش به صورت بدیدم که پاره پاره بهم بر آمد و نمک پاشیدن پس با دل خود گفتیم:
حریف سفله در پایان مستی - نیندیشد ز روز تنگدستی‏
درخت اندر بهاران برفشاند - زمستان لاجرم بی‏برگ ماند(57)







نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 27 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0