داستان های بحارالانوار ، چهار نفرینی که مستجاب شد
مردی که دو پا و دو دست او قطع شده بود و هر دو چشمش نیز کور بود، فریاد میزد:
- خدایا مرا از آتش نجات بده!
به او گفتند:
- از برای تو مجازاتی باقی نمانده، باز میگویی خدایا مرا از آتش نجات بده؟
گفت:
- من در کربلا با افرادی بودم، که امام حسین (ع) کشتند، وقتی امام شهید شد، مردم لباسهای او را به تاراج بردند، شلوار و بند شلوار گران قیمتی در تن آن حضرت دیدم، دنیاپرستی مرا به آن داشت تا آن بند قیمتی را از شلوار در آورم.
به طرف پیکر حسین(ع) نزدیک شدم، همین که خواستم آن بند را باز کنم، ناگاه دیدم آن حضرت دست راستش را بلند کرد و روی آن بند نهاد! من نتوانستم دست آن مظلوم را کنار بزنم، لذا دستش را قطع کردم! همین که خواستم آن بند را بیرون آورم، دیدم حضرت دست چپ خود را بلند کرد و روی آن بند نهاد! هر چه کردم نتوانستم دستش را از روی بند بردارم، بدین جهت دست چپش را نیز بریدم! باز تصمیم گرفتم آن بند را بیرون آورم، صدای وحشتناک زلزلهای را شنیدم! ترسیدم و کنار رفتم و شب در همان جا کنار بدنهای پاره پاره شهدا خوابیدم.
ناگاه! در عالم خواب، دیدم که گویا محمّد (ص) همراه علی (ع) و فاطمه(س) و امام(ع) را بوسید و سپس فرمود:
- پسرم تو را کشتند، خدا کسانی را که با تو چنین کردند بکشد!
شنیدم امام حسین (ع) در پاسخ فرمود:
- شمر مرا کشت و این شخص که در اینجا خوابیده، دستهایم را قطع کرد.
فاطمه(س) به من روی کرد و گفت:
- خداوند دستها و پاهایت را قطع و چشمهایت را کور نماید و تو را داخل آتش نماید!
از خواب بیدار شدم. دریافتم که کور شدهام و دستها و پاهایم قطع شده. سه دعای فاطمه(س) به استجابت رسیده و هنوز چهارمی آن - یعنی ورود در آتش - باقی مانده، این است که میگویم:
- خدایا! مرا از آتش نجات بده!(91)
نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در دوشنبه 28 اردیبهشت 1394
سلامـ .... ... ..
