داستان های بحارالانوار ، داماد پیامبر در اسارت

ابوالعاص پسر ربیع خواهر زاده خدیجه از اشراف و ثروتمندان مکه بود روزی دختر رسول خدا (زینب) را خواستگاری کرد و خدیجه هم از پیغمبر خواست به این کار راضی شده زینب را به ازداج وی در آورد این قضیه پیش از رسالت و نزول وحی اتفاق افتاد پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم زینب را به ازدواج ابوالعاص در آورد.
هنگامی که وحی نازل شد و پیامبر به مقام رسالت رسید خدیجه و دخترانش به حضرت ایمان آوردند ولی ابوالعاص ایمان نیاورد.
پیغمبر دختر دیگرش را به نام (رقیه) (یا ام کلثوم) را نیز به همسری (عتبه پسر ابولهب) داد و این جریان نیز پیش از بعثت آن حضرت بود.
وقتی که حضرت به مقام نبوت نائل آمد و وحی بر او نازل گشت مردم را به خداپرستی دعوت نمود اهالی مکه نپذیرفته از آن بزرگوار کناره‏گیری می‏کردند و به یکدیگر می‏گفتند:
شما دختران محمد صلی الله علیه و آله و سلم را گرفتید و فکرش را از ناحیه آنان آسوده ساختید باید دخترانش را به او برگردانید تا فکرش به آنها مشغول شده به فکر سخنان دیگر نیفتند.
اول پیش (ابوالعاص) آمده و گفتند:
تو دختر پیغمبر را طلاق بده! ما هر زنی از زنان قریش را بخواهی برایت تزویج می‏کنیم.
ابوالعاص گفت:
این کار شدنی نیست من هرگز از همسرم جدا نمی‏شوم و زنان قریش را به جای او به همسری نمی‏پذیرم، از این لحاظ پیغمبر می‏فرمود:
او داماد خوبی بود.
سپس به نزد عتبه پسر ابولهب آمده گفتند:
دختر محمد را طلاق بده ما هر زنی را از قبیله قریش بخواهی به ازدواج تو در می‏آوریم. عتبه در پاسخ گفت:
اگر دختر ابان پسر سعید بن عاص یا دختر سعید پسر عاص را به من تزویج کنید من او را طلاق می‏دهم. به دنبال آن دختر سعید پسر عاص را به او تزویج کردند و او نیز دختر پیغمبر را رها کرد در حالی که با او عروسی نکرده بود، سپس این بانو با (عثمان بن عفان) ازدواج کرد.
پیغمبر اسلام تا در مکه قدرت تبلیغ دین الهی را نداشت و نمی‏توانست حکم حلال و حرام را بیان کند در عین حال، دین اسلام زینب را از ابوالعاص جدا کرده بود. اما رسول خدا نمی‏توانست آن‏ها را از هم جدا سازد بدین جهت زینب با اینکه ایمان آورده بود در همسری ابوالعاص کافر باقی ماند.
تا اینکه رسول خدا به مدینه هجرت نمود و زینب همچنان با ابوالعاص در مکه ماند.
هنگامی که قریش به جنگ آن حضرت آمدند ابوالعاص نیز با آنان بود و بین مسلمانان و کفار قریش در کنار چاه (بدر) جنگ سختی پیش آمد عده‏ای از کفار کشته و عده دیگر اسیر شدند.
ابوالعاص نیز در میان اسیران بود او را همراه اسیران دیگر نزد پیغمبر آوردند.
و هنگامی که مردم مکه برای آزادی اسیران خود اموالی می‏فرستادند زینب نیز برای آزادی همسرش موالی فرستاد از جمله آنها گردنبندی بود که مادرش خدیجه آن شب که زینب را به خانه ابوالعاص می‏بردند به او داده بود.
وقتی که رسول خدا آن گرنبند را دید بسیار ناراحت شد و سخت دلش به حال دخترش زینب سوخت بدین جهت به مسلمانان فرمود:
اگر صلاح می‏دانید اسیر زینب را آزاد کنید و آن اموالی را که برای آزادی شوهرش فرستاده به او بازگردانید.
مسلمانان با کمال میل و رغبت خواسته پیغمبر را به جا آوردند و گفتند:
ای رسول خدا جان و اموال ما به قربانت حتماً مطابق فرمایش شما عمل می‏کنیم، از این رو هر چه زینب فرستاده بود به او بازگرداندند و ابوالعاص را نیز آزاد کردند.(103)







نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در دوشنبه 28 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0