داستان های بحارالانوار ، سخنرانی عبدالملک مروان در مکه

عبدالملک مروان، خلیفه اموی در مکه سخنرانی می‏کرد. همین که سخنانش به پند و موعظه رسید، مردی از میان جمعیت برخاست و گفت:
- بس است، بس است شما امر می‏کنید ولی خود عمل نمی‏کنید و نهی می‏کنید، اما از کارهای زشت نمی‏پرهیزید، پند می‏دهید ولی پند نمی‏گیرید. آیا ما از کردار شما پیروی کنیم، یا مطیع گفتار شما باشیم؟!
اگر بگویید پیرو روش ما باشید، چگونه می‏توان از ستمگران پیروی کرد یا به چه دلیل ما از گناهکارانی اطاعت کنیم که اموال خدا را ثروت خود می‏دانند و بندگان او را بنده خویش حساب می‏کنند؟ و اگر بگویید از دستورات ما اطاعت نمایید و نصیحت ما را بپذیرید، آیا ممکن است آن کس که خود را پند نمی‏دهد، دیگری را نصیحت کند؟ مگر اطاعت از کسی که عادل نیست جایز است؟
اگر بگویید، علم را در هر کجا یافتید بگیرید و نصیحت را از هر که باشد بپذیرید، شاید در میان ما کسانی باشند که بهتر از شما سخن بگویند و زیباتر حرف بزنند!
از خلافت دست بردارید و نظام قفل و بند را کنار گذارید تا آنان که در شهرها دربه در گشده‏اند و در بیابان‏ها آواره کرده‏اید، پیش بیایند و این خلافت را به طور شایسته اداره کنند.
به خدا سوگند! ما هرگز از شما پیروی نکرده‏ایم و شما را مسلط بر مال و جان و دین خود نساخته‏ایم تا مانند ستمگران با ما رفتار کنید ما به وضع زمان خود آگاهیم و منتظر پایان مدت حکومت شما، و تمام شدن همه رنج‏ها و محنت‏های خود هستیم.
هر کدام از شما که بر سریر حکومت تکیه زند مدت معینی دارد و به زودی پرونده‏ای که همه کردار و اعمال کوچک و بزرگ در آن نوشته شده می‏خواند و آن وقت خواهد فهمید که ستمگران چه ظلم‏هایی روا داشته‏اند!
در این هنگام، یکی از مأموران مسلح خلیفه، پیش آمده و او را گرفت، دیگر از سرنوشت او خبری نشد!(93)







نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در دوشنبه 28 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0