داستان های بحارالانوار ، سردار عاقبت به خیر

عده‏ای از مردم کوفه نقل می‏کنند:
ما در کاروان زهیربن قین بودیم، همزمان با بیرون آمدن امام حسین علیه‏السلام از مکه، به سوی کوفه حرکت کردیم، از ترس بنی امیه، نمی‏خواستیم با کاروان حسین در یک منزل توقف کرده و با امام حسین ملاقات کنیم، هر وقت کاروان امام حسین حرکت می‏کرد ما می‏ایستادیم و هنگامی که توقف می‏کرد، ما حرکت می‏کردیم.
از قضا در یکی از منزلگاه‏ها کاروان امام حسین توقف کرده بود، ما نیز ناچار در آنجا فرود آمدیم. در این میان نشسته بودیم و غذا می‏خوردیم ناگهان فرستاده امام حسین وارد شد و سلام کرد و گفت:
زهیر! امام حسین تو را می‏خواهد.
ما همگی از این پیش آمد مبهوت شدیم و زهیر اندکی به فکر فرو رفت، ناگاه همسرش به زهیر گفت:
سبحان الله! ای زهیر! در مقابل دعوت فرزند پیغمبر درنگ می‏کنی؟ چه می‏شود که نزد او بروی و سخنانش را بشنوی و برگردی؟
زهیر پس از سخن شجاعانه همسرش تکانی خورد و برخاست و به خدمت امام حسین رفت، چیزی نگذشت شاد و خندان برگشت، به طوری که صورتش برافروخته شده بود. دستور داد خیمه او را برچینند و اسباب و وسایل او را به سوی کاروان امام حسین ببرند.
سپس به همسرش گفت:
تو را طلاق دادم و می‏توانی نزد خویشان خود بروی، زیرا من دوست ندارم به خاطر من صدمه ببینی و من تصمیم دارم فدای امام حسین شوم.
سپس اموال او را به عموزاده‏اش سپرد تا به خویشان وی تحویل دهد. در این وقت آن بانو اشک ریزان زهیر را وداع کرد و گفت:
خداوند به تو خیر عنایت کند و تمنا دارم مرا روز قیامت نزد جد حسین علیه‏السلام یاد کنی.
آنگاه به همراهان گفت:
هر کس مایل است همراه من بیاید وگرنه اینجا آخرین دیدار من با شما است. اما داستانی برایتان بگویم:
به جنگ رومیان که رفته بودیم، در جنگ دریایی به خواست خدا، ما پیروز شدیم و غنائم بسیار به دست ما آمد. سلمان که با ما بود پرسید:
آیا از این غنیمتها که خداوند نصیبتان کرد خوشنودید؟
گفتیم: آری! البته که خوشنود هستیم.
گفت:
پس چقدر خوشحال خواهید بود هنگامی که سرور جوانان آل محمد - امام حسین - را درک کنید و در رکابش بجنگید؟ جهاد در رکاب او مایه سعادت دنیا و آخرت است.
پس از آن با همه وداع کرد و در صف یاران حسین علیه‏السلام قرار گرفت.(40)







نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در دوشنبه 28 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0