داستان های بحارالانوار ، مأمون و امتحان امام جواد

روزی مأمون که به قصد شکار از قصر خود بیرون آمده بود، در گذرگاه به عده‏ای از کودکان که امام جواد علیه‏السلام هم در میان آنان بود، برخورد نمود. کودکان همگی گریختند، جز آن حضرت! مأمون با کودکان دیگر نگریختی؟
حضرت جواب داد:
- من گناهی نکرده بودم که بگریزم و مسیر هم آن قدر تنگ نبود که کنار بروم تا راه تو باز شود. از هر کجا که می‏خواستی می‏توانستی بروی.
مأمون پرسید:
- تو کیستی؟
حضرت پاسخ داد:
- من محمد بن علی بن موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن حسین بن علی بن ابی طالبم!
مأمون پرسید:
- از علم و دانش چه بهره‏ای داری؟
امام علیه‏السلام جواب داد:
- می‏توانی اخبار آسمان‏ها را بپرسی!
مأمون از او جدا شد و به راه خود ادامه داد، باز سفیدی بر روی دستش بود می‏خواست با آن شکار کند.
مأمون باز را رها کرد و باز دنبال دراّجی پرواز کرد، به طوری که مدتی از دیده‏ها ناپدید شد و پس از زمانی، در حالی که ماری (77) را زنده صید کرده بود، بازگشت. مأمون ماری را جای مخصوص گذاشت. سپس به اطرافیانش گفت:
- مرگ آن کودک، امروز - به دست من - فرا رسیده است!
آن گاه از همان راهی که رفته برگشت به همان محل که رسید فرزند امام رضا علیه‏السلام را دید ک در بین تعدادی از کودکان است، احضار کرد. از او پرسید:
- تو از اخبار آسمان و زمین چه می‏دانی؟
امام جواد علیه‏السلام پاسخ داد:
- من از پدرم و پدرانم از پیامبر صلی الله علیه وآله و سلم و ایشان از جبرئیل و جبرئیل از پروردگارم جهانیان شنیدم که فرمود:
میان آسمان و زمین دریایی است مواج و متلاطم که در آن مارهای است که شکم‏هاشان سبز و پشت‏هاشان نقطه‏های سیاه دارد، پادشاهان آنها را با بازهای سفیدشان شکار می‏کنند تا دانشمندان را با آنها بیازمایند!
مأمون با شنیدن این پاسخ گفت:
- تو و پدرانت و جدت و پروردگارت همه راست گفتید!(78)







نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در دوشنبه 28 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0