داستان های بحارالانوار ، ابولبابه و ستون توبه‏

پس از جنگ خندق و جبرئیل فرمان جنگ با بنی قریظه را آورد(154)
پیامبر (صله الله علیه و آله و سلم) با عده‏ای از مسلمانان به سوی بنی قریظه حرکت نمود سپاه اسلام قلعه‏ی آنان را محاصره کردند محاصره به درازا کشید ناگزیر از حضرت تقاضا کردند ابولبابه را (که قبلاً با آنان پیمان و سابقه دوستی داشت) نزد ما بفرست تا این باره با او مشورت کنیم سپس تصمیم خود را در جنگ یا تسلیم شدن اعلان نماییم. پیغمبر نیز به ابولبابه فرمود: ای ابولبابه! نزد دوستان سابق خود برو و با آنان صحبت کن و ببین چه می‏گویند ابولبابه نزد آنان رفت هنگامی که زنها و بچه‏ها او را دیدند شروع به گریه و زاری کردند او می‏توانست از موقعیت به نفع هر دو دسته (مسلمان و یهود) استفاده کند مثلاً جنگ را به صلح بکشاند ولی این منظره ابولبابه را تحت تاثیر گذاشت و دلش به حال آنها سوخت‏
بنی قریظه گفتند: ابولبابه ما چه کار کنیم؟ تسلیم شویم و یا جنگ کنیم؟ ابولبابه با دست به گلوی خود اشاره کرد یعنی اگر تسلیم شوید کشته خواهید شد او این جمله را که گفت همان لحظه سخت پشیمان شد که چرا به خدا و پیامبر او خیانت ورزید از قلعه بیرون آمد دیگر نتوانست به محضر رسول خدا(صله الله علیه و آله و سلم) (برود و یکسره به مدینه بازگشت و وارد مسجد پیغمبر شد و با ناراحتی شدید کردن خود را به یکی از ستون‏ها مسجد(155) بست و به گریه زاری پرداخت‏
سپاه اسلام فاتحانه از جنگ بنی قریظه برگشت ماجرای ابولبابه را به حضرت رسانیدند فرمود: اگر نزد ما می‏آمد از خداوند برایش طلب آمرزش می‏کردیم اما حالا که به درگاه الهی پناه برده خداوند در رد و یا قبول توبه‏ی او سزاوار است ابولبابه روزها را روزه می‏گرفت و هنگام افطار دخترش برای او غذا می‏برد و به اندازه‏ای که از خطر گرسنگی جان به در برد چیزی می‏خورد و برای قضای حاجت و تجدید وضو او را از ستون باز می‏کرد دوباره خود را به ستون می‏بست و می‏گفت: من خود را از این ستون باز نخواهم نکرد مگر اینکه بمیرم یا خداوند توبه‏ام را بپذیرد
روزی که پیغمبر در خانه ام سلمه بود آیه (156) درباره قبولی توبه ابولبابه بر پیامبر نازل شد
خبر پذیرش توبه را به ابولبابه مژده دادند بسیار شادمان شد مسلمانان خواستند دست و پایش را باز کنند نگذاشت گفت: نه، نمی‏گذارم شما در این باره دخالت کنید تا رسول خدا(صله الله علیه و آله و سلم) (با دست مبارک خود مرا باز کند و به دست مبارکش آزاد شوم)
حضرت تشریف آورد و فرمود: ای ابولبابه خداوند توبه تو را پذیرفت آنگاه با دست خود ریسمان را از گردن او باز کرد.
ابولبابه عرض کرد: یا رسول الله! مایلم به شکرانه قبولی توبه‏ام تمام اموال خود را بین فقرا تقسیم کنم.
حضرت فرمود: نه.
- دو سهم آن را بدهم. فرمود: خیر.
- نصف آن را صدقه بدهم. فرمود: نه.
- یک سوم آن را تصدق کنم. در این وقت این آیه مبارکه نازل شد خذ من اموالهم صدقة تطهرهم و تزکیهم بها از اموال آنان به عنوان صدقه بپذیر تا پاک و پاکیزه گردند(157)
آنگاه ثلث اموال او را پذیرفت و میان مستمندان تقسیم نمود(158)
(آری قدرت ایمان است که می‏تواند انسان را چنان کنترل کند که هرگز اندیشه خیانت را در مغز خود راه ندهد و ضامن اجراء اصلاحات جامعه می‏گردد.
اگر ایمان و ترس را بازرس وجدان در او نباشد هیچ قدرتی نمی‏تواند در تمام شئونات زندگی در خلوت و جلوت حافظ و نگهبان افراد بشر باشد)







نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 29 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0