داستان های بحارالانوار ، اعجازی از پیامبر اسلام
عرب بیابانی آهویی را شکار کرده بود، و طنابی به گردنش انداخته به سوی شهر مدینه میآورد. رسول خدا برای انجام کاری در بیرون مدینه ناگهان صدایی شنید که میگوید:
یا رسول الله!
پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم)، به اطراف نگاه کرد کسی را ندید، بار دوم همان صدا را شنید. حضرت متوجه شد عربی آهویی را با طناب بسته به سوی شهر میبرد و این صدا از آن آهو است. رسول خدا به آهو نزدیک شد و فرمود: چه حاجت داری؟
آهو: من در این کوه دو بچه شتر خوار دارم، بفرمایید این مرد مرا آزاد کند تا بروم آنها را شیر بدهم و برگردم.
پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: حتماً بر میگردی؟ آهو قول حتمی داد که برگردد.
رسول خدا با شکارچی درباره آزادی آهو صحبت کرد. شکارچی آهو را آزاد نمود، آهو رفت و پس از ساعتی برگشت.
همین قضیه سبب شد که عرب شکارچی از خواب غفلت بیدار گردید، و به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) عرض کرد:
هر دستوری بفرمایید من اطاعت میکنم.
رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود:
این آهو را آزاد کن. شکارچی آهو را آزاد کرد، آهو در حالی که به سوی صحرا میدوید میگفت:
اشهد ان لا اله الا الله و انک رسول الله: گواهی میدهم که معبودی جز خدای یکتا نیست و تو (ای محمد) پیامبر خدا هستی.(14)
نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 29 اردیبهشت 1394
سلامـ .... ... ..
