داستان های بحارالانوار ، امام رضا و شاعر دلسوخته‏

دعبل خزاعی(108) در شهر مرو، امام رضا علیه السلام عرض کرد: یابن رسول الله! من درباره شما قصیده‏ای سروده‏ام تصمیم دارم قبل از هرکس خود شما بشنوید.
امام فرمود: بخوان!
دعبل شروع به خواندن قصیده کرد(109) که آغاز آن چنین است:

مدارس آیات خلت من تلاوة - و منزل وحی مقفر العرصات ‏

محل درس آیات ائمه اطهار از تدریس خالی شده و محل نزول وحی چون بیابان خالی گشته است...
تا این که رسید به این بیت؛

اری فیئهم فی غیرهم متقسماً - و ایدیهم من فیئهم صفرات ‏

می‏بینم اموال آنها را دیگران بین خود تقسیم می‏کنند. دست صاحبان مال از آنها کوتاه است(110).
حضرت گریه کرد و فرمود:
راست می‏گویی خزاعی.
تا رسید به این بیت؛

و قبر به بغداد لنفس زکیة - تضمنها الرحمان فی الغرفات ‏

قبری در بغداد مطعلق به روح پاکیزه‏ای است که خداوند در غرفه‏های بهشتی آن را جای داده است. و آن قبر امام کاظم است.
امام رضا علیه السلام فرمود:
آیا به اشعارت دو بیت هم من اضافه کنم تا قصیده‏ات تکمیل گردد؟
عرض کرد:
بفرمایید، یابن رسول الله!
حضرت فرمود:

و قبر بطوس یالها من مصیبة - توقد بالاحشاء فی الحرقات ‏
الی الحشر حتی یبعث الله قائماً - یفرج عنا الهم و الکربات ‏

قبری هم در طوس است که آه چه مصیبت جانسوزی که اعماق وجود انسان را با شعله‏های خود می‏سوزاند.
این مصیبت همچنان با ما خواهد بود تا قیام حضرت مهدی علیه السلام آن کسی که غم و اندوه را از ما می‏زداید.
دعبل عرض کرد:
یابن رسول الله! این قبر کیست؟
حضرت فرمود: این قبر خود من است، طولی نمی‏کشد که قبر من در طوس محل رفت و آمد شیعیان خواهد شد. هرکس مرا در غربت زیارت کند در قیامت با من و درجه من بوده و گناهانش آمرزیده خواهد شد...
پس از پایان قصیده امام برخاست و وارد منزل شد. چند گذشت، خادم آن حضرت یک صد دینار طلا که به نام خود حضرت سکه زده شده بود برای دعبل آورد.
دعبل گفت: به خدا سوگند! این قصیده را برای خاطر پول نگفته‏ام، کیسه طلا را رد کرد و تقاضا نمود حضرت یکی از لباسهایش را به عنوان تبرک به وی بدهد. امام رضا یک جبه لباس مخصوص که از جنس خز بود به همراه صد دینار طلا به او داد و فرمود:
کیسه طلا را بگیر که به آن نیاز خواهی داشت.







نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 29 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0