داستان های بحارالانوار ، امام سجاد و راهزنی بی حیا

امام سجاد علیه السلام برای شرکت در مراسم حج از مدینه خارج شد و به بیابانی بین مکه و مدینه رسید، ناگهان راهزن قلدری راه امام را گرفت و گفت: از مرکب پیاده شو.
- منظورت چیست؟
- می‏خواهم تو را بکشم و هر چه داری ببرم.
امام علیه السلام فرمود:
هر چه دارم با تو تقسیم می‏کنم نصفش را به تو می‏دهم و حلالت می‏کنم با من کاری نداشته باش. راهزن قبول نکرد.
امام علیه السلام: مقداری از آن را در اختیارم بگذار تا به مقصدمکه‏برسم.
راهزن نپذیرفت همچنان اصرار داشت که می‏خواهم تو را بکشم.
در این وقت امام سجاد علیه السلام به او فرمود:
فاین ربک؟ پروردگارت کجاست؟ اگر مرا بکشی پروردگار مجازات می‏کند، راهزن بی حیا گفت: خدا خوابیده است.
در این هنگام امام از خدا مدد خواست. ناگاه دو شیر در آن محل حاضر شدند، یکی از سر راهزن و دیگری از پاهایش گرفت.
امام علیه السلام فرمود:
تو گمان کردی خدا در خواب است، این است جزای تو. شیرها راهزن گستاخ را کشیدند و پاره پاره کردند.(95)
آری نباید از قدرت و کیفر خدا غافل بود.







نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 29 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0