داستان های بحارالانوار ، امام صادق و آهوی پناهنده

داود پسر کثیر رقی می‏گوید:
با جمعی در محضر امام صادق علیه السلام به جایی می‏رفتیم، در راه آهویی نر نزدیک امام آمد مطلبی را گفت و با حرکات و صداهای مخصوص خود التماس می‏کرد، امام علیه السلام فرمود:
انشا الله انجام می‏دهم. آهو راهش را پیش گرفت و رفت.
مرد بلخی که با ما بود گفت: یابن رسول الله! امروز چیز شگفت انگیزی دیدم، آهو چه می گفت؟
حضرت فرمود: این حیوان به من پناهنده شد، گفت:
یکی از شکارچیان مدینه همسرم را شکار کرده و دو بچه شیر خوار دارد که باید از شیر مادر رشد نمایند.
از من خواست نزد صیاد رفته، همسرش را خریده، آزاد کنم من نیز ضامن شدم این کار را بکنم....
پس از آن امام به مدینه برگشت و ما در خدمتش بودیم، ماده آهو را از شکارچی خرید و آزاد کرد. آنگاه رو به حاضرین کرد و گفت:
آنچه را که دیدید از اسرار ما بود، اسرار ما را در پیش نا اهلان نقل نکنید. زیرا کسی که اسرار ما را فاش کند ضررش برای ما از دشمنان ما بیشتر است.(110)







نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 29 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0