داستان های بحارالانوار ، امام کاظم و مرد بدقیافه دهاتی‏

روزی امام موسی بن جعفر علیه السلام با عده‏ای به مرد روستایی زشت رو و بدقیافه رسید، به او سلام و در کنار او از مرکب پیاده شده و مدتی زیادی با او به احوال پرسی و گفتگو پرداخت، و در آخر فرمود:
اگر حاجتی داری بگو، من برآورده کنم؟
جمعی که در محضر امام بودند از برخورد حضرت که تعجب کردند، به عنوان اعتراض گفتند:
یابن رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم ؟ شما به نزد این مرد دهاتی و بدقواره که چندان شایستگی ندارد می‏روی، و به او پیشنهاد می‏کنی اگر حاجتی داشته باشد انجام دهی، شما رهبر و پیشوا هستی، اگر او نیازمند است باید پیش شما بیاید و خواسته‏هایش را مطرح کند.
امام علیه السلام احساس کرد اصحاب به ریزه کاری‏های اسلام توجه ندارند و یک فرد مسلمان را با چشم حقارت می‏بینند از این رو فرمود:
من که پیشه او رفتم و مدتی با او به گفتگو پرداختم بر اساس چند مطلب است که شما به آنها توجه ندارید.
نخست: اینکه او بنده‏ای از بندگان خدا است.
دوم: اینکه بنا بر دستور قرآن او یکی از برادران دینی ما است.
سوم: اینکه در مملکت خداوند با ما همسایه است.
چهارم: اینکه از یک پدر آدم به وجود آمده‏ایم.
پنجم: اینکه همه ما پیرو بهترین دین اسلام هستیم.
ششم: اینکه شاید روزگار دگرگون شود، روزی بیاید ما محتاج ایشان باشیم، آن وقت برای نخوت و تکبری که بر او داشتیم، ما را در مقابل خود خوار و ذلیل ببیند.
آنگاه امام علیه السلام فرمود:

نواصل من لا یستحق وصالنا - مخافة ان یبقی بغیر صدیق ‏

ما دوست می‏شویم با کسی که به دوستی ما سزاوار نیست از ترس اینکه بدون دوست بمانیم(104).







نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 29 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0