داستان های بحارالانوار ، بخشندگی و بزرگواری امام رضا
مأمون پس از پدرش هارون به مسند خلافت نشست و امام رضا (علیه السلام) به ولیعهدی مأمون برگزیده شد عدهای از افسران و فرماندهان و مخالفت کردند و از بیعت با امام رضا (علیه السلام) سرباز زدند و مورد غضب مأمون قرار گرفتند یکی از آنها جلودی بود بعد از مخالفت افسران دو نفر از آنها را گردن زده بودند نوبت جلودی رسید او را نیز برای اعدام آوردند همین که برابر مأمون حاضر شد امام رضا (علیه السلام) به مأمون فرمود
این شخص را برای من ببخش و اعدامش نکن!
مأمون گفت:
سرورم! این همان کسی است که در مدینه به بانوان خاندان رسالت جسارت کرد و هرچه داشتند غارت نمود
حضرت فرمود:
در عین حال از او بگذر!
جلودی خیال کرد که امام رضا (علیه السلام) نیز همفکر مأمون است و در گفتگوی محرمانهاش با مأمون میخواهد او را اعدام کند بدین جهت رو به مأمون کرد و گفت:
ای امیر مؤمنان! تو را به خدا و به خدمتی که به هارون الرشید کردهام سوگند میدهم سخن این شخص ( امام رضا (علیه السلام) ) را در مورد من نپذیر.
مأمون هم گفت:
به خدا سوگند! سخن او را دربارهی تو نمیپذیرم. سپس دستورات گردنش را بزنند(122)
نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 29 اردیبهشت 1394
سلامـ .... ... ..
