داستان های بحارالانوار ، بسیج افکار عمومی بر ضد خلافکاران
سال نهم هجری به مسلمانان خبر رسید که امپراطور روم قصد حمله به مدینه را دارد، پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) همه مسلمانان را برای جنگ فرا خواند و بسیج عمومی اعلام فرمود:
و با لشکر حدود سی هزار نفر سواره و پیاده به سوی تبوک(12) حرکت کردند. گروهی از منافقان و سه نفر از مسلمانان مومن به نام: کعب بن مالک شاعر و مرارة بن ربیع و هلال بن امیة به بهانههای گوناگون از رفتن به جنگ خودداری کردند.
وقتی رسول خدا به مدینه بازگشت به نزد آن حضرت آمد عذر خواهی نمودند، پیامبر خدا پاسخ آنها را نداد و با آنان به هیچ وجه سخن نگفت و فرمود مسلمانان با آنان حرف نزنند.
مسلمانان به دستور رهبر بزرگشان با آنها سخن نگفتند، حتی کودکان مدینه با آنها حرف نزدند، همسرانشان که چنین دیدند، نزد پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) آمدند عرض کردند:
آیا ما نیز وظیفه داریم به کلی از آنها قهر کنیم و وظایف خانوادگی را انجام ندهیم؟
فرمود: نه، شما به کارهایتان برسید ولی با آنان حرف نزنید و مواظب باشید با شما نزدیکی نکنند.
این جریان سبب شد که شهر مدینه بر آن سه نفر تنگ و تاریک شد بدین جهت هر سه نفر از شهر بیرون رفته و به کوههای اطراف پناه بردند و به راز و نیاز و توبه و انابه به درگاه خدا پرداختند. تنها همسرانشان هر روز موقع افطار مقداری غذا برای آنها میبردند و بدون آنکه سخنی بگویند غذا را نزد آنها گذارده و باز میگشتند.
مدتی بر این منوال گذشت تا آن سفر نفر به یکدیگر گفتند:
پیغمبر خدا لطف و محبتش را از ما برید و با ما حرف نزد، مردم نیز یکسره از ما بریدهاند و کسی با ما سخن نمیگوید، خوب است ما نیز از یکدیگر جدا شویم.
بدنبال آن هر کدام به سویی رفته و گریه و ناله و توبهشان شدن یافت و پنجاه شبانه روز این کار ادامه یافت تا آیهای (13) بر پیغمبر آمد و خداوند توبه آنها را قبول کرد(14).
هنگامی که آنان خبر قبولی توبهشان را دریافتند، شادمان شده به شهر و خانوادهشان باز گشتند و مردم همه، با گرمی از آنان استقبال نمودند.
نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 29 اردیبهشت 1394
سلامـ .... ... ..
