داستان های بحارالانوار ، بوی خوش تربت حسین
ام سلمه همسر گرامی رسول خدا میگوید:
روزی حسن و حسین خدمت رسول خدا آمدند جبرئیل در محضر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نشسته بود به نظرشان آمد او دحیه کلبی است.(62) جبرئیل دستهایش را طوری گرفته بود گو اینکه چیزی برداشته، نا گاه دیدند یک سیب، یک به و یک انار در دست اوست.
جبرئیل آن میوهها را به حسن و حسین (علیه السلام) داد. آن دو بزرگوار خوشحال شدند و سیمایشان شکوفا گشت. سپس در اختیار رسول خدا گذاشتند حضرت آنها را گرفت و بوئید و فرمود:
با این میوهها نزد مادرتان بروید ولی اگر نخست نزد پدرتان بروید نیکوتر است.
حسنین اول نزد پدر سپس نزد مادرشان رفتند. میوهها را نخوردند تا رسول خدا تشریف آورد. آن وقت میوهها را با هم میل فرمودند.
ولی هر چه از میوهها میخوردند، دوباره به حالت اولیه بر میگشتند.
امام حسین (علیه السلام) میفرماید:
تا مادرم فاطمه (علیه السلام) زنده بود، به حالت خود مانده بودند. وقتی که مادرم از دنیا رفت. انار ناپدید شد. سیب و به تا زمانی که پدرم زنده بود ماندند.
چون پدرم به شهادت رسید به نیز ناپدید شد. فقط سیب نزد حسن (علیه السلام) باقی بود، برادرم حسن که به شهادت رسید سیب را به من سپرد، هنگامی در کربلا آب فرات را بستند هر وقت تشنه میشدم آن را میبوئیدم تشنگی ام آرام میگرفت. چون یقین کردم زمان مرگم فرا رسیده است آن سیب را به جای آب خوردم. امام سجاد (علیه السلام) میفرماید:
پدرم این کرامت را یک ساعت قبل از شهادت برای ما بیان کرد. هنگامی که شهید شد بوی خوش آن سیب از قتلگاهش استشمام میشد، وقتی که قبر آن حضرت را در (اربعین) زیارت کردم، بوی آن سیب را دریافتم، هر کسی از زائران مخلص آن حضرت مشتاق آن عطر باشد، سحرگاهان به زیارت قبرش برود آن را استشمام میکند.(63)
نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 29 اردیبهشت 1394
سلامـ .... ... ..
