داستان های بحارالانوار ، پاداش نیکوکاران‏

قاسم بن محسن می‏گوید:
من از مکه به سوی مدینه می‏رفتم، در بین راه به مرد عربی برخورد کردم که وضع خوبی نداشت، دلم به حال او سوخت، یک قرص نان داشتم به او دادم، همین که از او جدا شدم، ناگاه باد تندی وزید و عمامه را از سرم برداشت، نفهمیدم عمامه‏ام چه شد. وارد مدینه شدم خدمت امام جواد (علیه السلام) رفتم، فرمود:
ابوالقاسم! عمامه ات را در راه گم کردی؟
عرض کردم:
بلی، یابن رسول الله.
فرمود:
غلام برو عمامه او را بیاور.
غلام رفت، عمامه خودم را آورد.
عرض کردم:
آقا! چگونه به دست شما رسید؟
فرمود:
تو به آن مرد عرب صدقه دادی، خداوند نیز پاداش این کار نیک تو را داد، عمامه ات را برگرداند، خدا پاداش نیکوکاران را از بین نمی‏برد.(110)







نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 29 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0