داستان های بحارالانوار ، پاداشی هفتاد برابر حج‏

یسع پسر حمزه می‏گوید:
من در مدینه محضر امام رضا (علیه السلام) بودم با حضرت صحبت می‏کردم عده زیادی حضور داشتند که از مسائل دینی حلال و حرام را می‏پرسیدند.
در این وقت مرد بلند قد و گندمگون از اهالی خراسان وارد شد، سلام گفت و عرض کرد:
یابن رسول الله! من از دوستداران شما و از ارادتمندان خانواده شما هستم. از سفر حج بر می‏گردم پول خود را گم کرده‏ام، اینک تقاضا دارم مرا کمکی فرمایید تا به وطن خود برسم، چون در شهر خود ثروتمندم به من صدقه نمی‏رسد، آنجا که رسیدم آن مبلغ را از طرف شما صدقه می‏دهم.
حضرت فرمود: خداوند تو را رحمت کند، بنشین! آنگاه با مردم مشغول صحبت شد تا همه رفتند. من، سلیمان جعفری، خیثمه و آن مرد ماندیم.
امام رضا (علیه السلام) فرمود: اجازه می‏دهید وارد اندرون شوم؟
سلیمان عرض کرد: بفرمایید.
حضرت به اطاق دیگر رفت، پس از لحظه‏ای درب را باز کرد و پشت در ایستاد آنگاه دست مبارکش را از بالای در بیرون آورد و فرمود: خراسانی کجاست؟
عرض کرد: در خدمتم!
فرمود: این دویست دینار را بگیر، نیازمندی هایت را تا وطن بر طرف ساز و از اطراف من نیز صدقه نده. هم اکنون از این جا برو، نه من تو را می‏بینم و نه تو مرا!
خراسانی که رفت، حضرت از پشت در بیرون آمد. سلیمان عرض کرد:
فدایت شوم خیلی به او لطف کردید و مورد عنایت قرار دادید، چرا پشت در پنهان شدید و خود را به او نشان ندادید.
فرمود: ترسیدم ذلت خواری را سؤال را در چهره‏اش ببینم، و اجر و ثوابم کم گردد.
مگر نشنیده‏ای پیامبر خدا فرموده است:
المستتر بالحسه یعدل سبعین حجه و المدیع بالسیئه مخدول و المستتر بها مغفور له: هرکس کار نیک را پنهانی انجام دهد پاداشش با هفتاد حج برابر است. و هر کس آشکارا معصیت کند در پیشگاه خداوند مطرود و خوار می‏باشد، اما آنکه در پنهانی گناهی را مرتکب شود خدایش او را می‏آمرزد.(106)







نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 29 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0