داستان های بحارالانوار ، توسل در مشکلات
ابو غالب زراری میگوید: در اوایل جوانی که بیست سال کمتر داشتم با دختری را ازدواج کردم، مراسم عروسی در منزل پدر همسرم انجام گرفت، چندین سال همسرم در خانه پدرش بود و در این مدت من سعی میکردم که آنها اجازه دهند او را به خانه خودم ببرم آنها نمیپذیرفتند در این مدت از باردار شد و دختری به دنیا آورد کودک پس از مدتی فوت کرد من نه وقت تولد حاضر بودم و نه هنگام فوت دخترم به دلیل این که خلافت شدید بین من و فامیل همسرم بود من اصلاً فرزندم را ندیدم. پس از این اتفاق صلح کردیم و آنها قبول کردند که همسرم را به خانه بیاورم
اما وقتی رفتم همسرم را بیاورم باز از تحویل دادن و به خودداری کردند از قضا در آن گیرو دار بار دیگر باردار شد من بارها از آنها خواستم مطابق صلحی که نمودهایم بگذارند همسرم را به خانه خود ببرم آنها حاضر نشدند و بدین جهت آتش اختلاف شعلهور شد و من هم ناچار از نزد آنها رفتیم و در غیاب من باز دختری به دنیا آمد از آن تاریخ تا دو سال همچنان به حالت قهر به سر میبردیم
سپس به بغداد آمدیم در آن موقع سرپرست شیعیان کوفه ابو جعفر محمد زجوزجی بود که نسبت به من حکم عمو و پدر داشت من نزد وی رفتم و از وضع خودم و اختلافاتی که میان من و فامیل او بود به او شکایت نمودم و جعفر گفت:
نامهای به حضور امام زمان (عج) بنویس و از حضرت بخواه دربارهی تو دعا فرماید من هم نامه نوشتم و شرح خودم و آنچه میان من و بستگان همسرم اتفاق افتاده بود و از تحویل ندادن همسرم در آن توضیح دادم. نامه را برداشتم و به اتفاق ابو جعفر نزد محمد بن شلمغانی(130) بردیم و شلمغانی آن روزها از ما شیعیان و حسین بن روح (رضی الله عنه) که سومین نایب خاص امام زمان بود حمایت میکرد. نامه را به شلمغانی دادیم و خواهش کردیم که به خدمت حضرت تقدیم کند او هم نامه را از من گرفت ولی مدتی جواب نامه نیامد سپس او را دیدم گفتم: از نیامدن جواب نامه ناراحتم.
شلمغانی گفت: ناراحت نباش که من تاخیر جواب را به نفع تو میدانم و با اشاره گفت: که اگر جواب زود بیاید از جانب حسین بن روح است و اگر دیر صادر شود و به خاطر مصلحتی است که خود امام زمان دارد من هم برگشتم اندک مدتی گذشته بود ابو جعفر زجوزجی مرا خواست به خدمتش که رسیدم ورقی از نامهای در آورد و به من تو داد و گفت: این جواب نامهی تو است اگر میخواهی آن را رونوشت کن بنویس و اصلش را به من برگردان
نامه را که گرفتم و خواندم دیدم نوشته است: کار مرد و زن را خداوند اصلاح فرمود. من آن را یادداشت کردم و ورقه را به وی دادم.
سپس به کوفه آمدم خداوند همسرم را به بهترین وجه فرمانبردار من گردانید به خانهام آمد، سالها با هم زندگی کردیم خداوند از وی فرزندانی به من عنایت کرد با این که مشکلات فراوان برایش پیش آمد به طوری که زنان دیگر تحمل آن را نداشتند همه را برخود همواره نمود و از آن روز میان من و او و بستگانش اختلافی پیش نیامد تا آنکه روزگار میان ما جدای انداخت و فوت کرد
نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 29 اردیبهشت 1394
سلامـ .... ... ..
