داستان های بحارالانوار ، حدیث‏های ساختگی و دروغ‏های رایج‏

شخصی به نام میمون بن عبدالله که از اصحاب امام صادق علیه السلام بود، می‏گوید:
محضر امام صادق علیه السلام بودم که گروهی ناشناس از شهرهای دیگر برای شنیدن حدیث به خدمت امام صادق علیه السلام رسیدند و گفتند: به ما حدیث بگو.
امام علیه السلام به من فرمود: اینها را می‏شناسی؟
گفتم: خیر.
فرمود: چگونه اینها برای یاد گرفتن حدیث نزد من آمده‏اند، در صورتی که مرا نمی‏شناسند؟!
گفتم اینها افرادی هستند که حدیث جمع آوری می‏کنند از هر طریقی که بشود و گوینده حدیث هرکه باشد باکی ندارند!
حضرت رو به یکی از آنها نمود و فرمود:
آیا از این غیر من هم تا به حال حدیثی فرا گرفته‏اید؟
گفت: آری.
امام علیه السلام: از آن حدیث‏ها که شنیده‏ای برایم بیان کن.
گفت: من برای شنیدن حدیث پیش تو آمده‏ام نه آنکه برایت حدیث بگویم‏
امام علیه السلام رو به یکی دیگر از آنها کرد و فرمود:
از آن حدیث‏ها که شنیده‏ای برایم نقل کن...
مرد شروع کرد به نقل حدیث، و جالب این که در حضور امام علیه السلام بسیاری از حدیث‏های جعلی و دروغ را با چند واسطه از قول خود آن حضرت نقل کرد. از جمله گفت:
سفیان ثوری از امام صادق علیه السلام برایم نقل کرد که او فرموده:
النبیذ(101) کله حلال الا الخمر همه مست کننده‏ها حلال است مگر شراب
پس از نقل حدیث دروغ، ساکت شد.
امام علیه السلام فرمود: بیشتر بگو!
گفت: سفیان با یک واسطه از حضرت باقر علیه السلام نقل نمود که فرمود:
هرکس هنگام وضو روی کفش مسح نکند در دین بدعت گذار است، و هرکس نبیذ نیاشامد همین طور است، هرکس مار آبی مار ماهی و همچنین از غذای یهود و نصارا و گوشت حیوان ذبح شده به وسیله آنها را نخورد گمراه است، زیرا عمر نبیذ را پس از آنکه با آب رقیق کرده نوشیده، و نیز سه بار مسح روی کفش را در سفر انجام داده است، و علی هم یک شبانه روز از ذبیحه یهود و نصارا خورده و فرموده است بخورید! خداوند می‏فرماید:
امروز چیزهایی پاکیزه برای شما حلال شده و غذای اهل کتاب برای شما حلال است، و غذای شما نیز برای آنها حلال است(102).
پس از نقل این حدیث‏های دروغ، باز ساکت شد.
امام صادق علیه السلام فرمود: باز هم بگو!
گفت: آنچه شنیده بودم برایت گفتم.
امام: تمام آنچه شنیده بودی این چند حدیث بود؟
گفت: نه.
امام: پس بگو!
...آنقدر از این گونه حدیث‏های دروغین نقل کرد که میمون بن عبدالله می‏گوید: من از دروغ‏های او به خنده افتادم، ولی امام علیه السلام به من اشاره فرمود ساکت باش تا ببینم چه می‏گوید، او متوجه خنده من شد، سر برداشت و گفت: چرا می‏خندی؟ از شنیدن حق می‏خندی یا باطل؟
گفتم: خدا تو را اصلاح کند، پس گریه کنم؟! از این که حدیث را چنین خوب حفظ کرده‏ای تعجب کردم، خنده‏ام گرفت!
او ساکت شد، ولی امام علیه السلام باز هم فرمود: بیشتر بگو!
گفت: سفیان بن ثوری از محمد بن منکدر نقل کرد که او گفت: علی علیه السلام را در کوفه بر منبر دیدم می‏گوید:
اگر ببینم کسی مرا بر ابوبکر و عمر ترجیح می‏دهد، حد افترا و تهمت زن بر او جاری می‏کنم.
امام علیه السلام فرمود: ادامه بده!
گفت: سفیان از امام صادق علیه السلام برایم نقل کرد که او فرموده:
حب ابی بکر و عمر ایمان و بعضها کفر: دوستی ابوبکر و عمر ایمان است و دشمنی آنها کفر.
امام: ادامه بده.
گفت: یونس بن عبید از حسن نقل کرد که علی علیه السلام وقتی در بیعت ابابکر تأخیر کرد، ابابکر به او گفت:
چرا در بیعت با من دیر کردی؟ به خدا سوگند تصمیم داشتم گردنت را بزنم.
علی علیه السلام گفت: خلیفه پیغمبر هرچه صلاح بداند جای سخن نیست.
امام علیه السلام فرمود: بیشتر بگو!
گفت: سفیان ثوری از حسن نقل کرد که ابابکر به خالد دستور داد پس از سلام نماز صبح، گردن علی را بزند. ولی ابابکر در دل سلام نماز را داد سپس گفت:
خالد! آنچه به تو دستور دادم انجام نده.
امام صادق علیه السلام فرمود: باز هم بگو!
گفت: نعیم بن عبدالله از امام صادق علیه السلام برایم نقل کرد که فرموده:
علی بن ابی طالب دوست داشت در سایه درختهای خرمای خود نشسته و به خوردن خرما مشغول می‏شد ولی جنگ جمل و نهروان را راه نمی‏انداخت!
امام علیه السلام فرمود: بیشتر بگو!
گفت: عباد از امام صادق علیه السلام نقل کرد که وقتی علی بن ابی طالب علیه السلام در روز جمل متوجه خون ریزی زیاد شد به پسرش امام حسن علیه السلام فرمود:
پسرم هلاک شدم.
حسن به او گفت: پدر مگر من نگفتم جنگ نکن!
علی علیه السلام جواب داد:پسرم! نمی‏دانستم کار به این جا می‏کشد.
امام: ادامه بده.
گفت: سفیان ثوری از امام صادق علیه السلام نقل کرد که علی علیه السلام بر کشتگان لشکر معاویه در صفین گریست و پس از مدتی گریه کردن گفت:
خداوند من و آنها را در بهشت به هم برساند!







نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 29 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0