داستان های بحارالانوار ، دلباخته دنیا
در زمان گذشته مردی دلباخته دنیا بود که دوست داشت به ریاست و زرق و برق دنیا برسد، هرچه تلاش کرد از راه حلال به هدف برسد نتوانست. ناچار از راه حرام وارد شد، بازهم دستش به جایی نرسید. اتفاقاً کسی که از وضع و هدف او آگاه بود، به او گفت:
تو که برای رسیدن به مال و پست و ریاست از راههای حلال و حرام تلاش فراوان نمودی و به آرزویت نرسیدی اینک من راهی به تو نشان میدهم که اگر آن را پیمودی قطعاً به مقصود خواهی رسید. مرد گفت:
آن راه کدام است به من نشان بده.
گفت: دین تازهای بساز، و مردم را به پیروی از آن دعوت کن تا دور تو گرد آیند و بدین وسیله به مال و ریاست دنیایی خواهی رسید.
آن مرد بدبخت فریب خورد و دین تازهای اختراع نمود و بساط عوام فریبی را به راه انداخت. طولی نکشید عده زیادی را به دور خود جمع کرد و شهرت یافت، و در نتیجه ثروتی فراوانی اندوخت و بر جمعی ریاست نمود.
نا گاه از خواب غفلت بیدار شد و پیش خود گفت:
وای بر من! این چه خطای بزرگی بود که مرتکب شدم، برای دنیا بندگان خدا را گمراه کردم؟!
آنگاه تصمیم گرفت برای جبران این خیانت بزرگ، افرادی را که گمراه کرده بود به راه راست و دین حق برگرداند. او همه را جمع کرد و حقیقت مطلب را با آنان در میان گذارد و گفت:
راستش این است دینی را که من برای شما آوردم، بی اساس و ساختگی است، اکنون شما در راه باطل گام بر میدارید و اگر طالب سعادت هستید باید دست از دین ساختگی بردارید و دین حق را پذیرا باشد. ولی پیروانش ارزشی به سخنان او ننهادند و گفتههای او را نپذیرفتند و گفتند:
آئین حق همان است که به ما آموختهای. اینک تو خود از این برگشته و گمراه شدهای و دروغ میگویی که این دین ساختگی و باطل است. مرد که چنین دید، زنجیر به گردن خود انداخت و سر آن را به زمین میخکوب کرد و گفت:
من هرگز بند زنجیر را از گردن خود باز نمیکنم مگر اینکه خداوند مرا ببخشد و توبهام را بپذیرد.
خداوند به یکی از پیغمبران آن زمان فرمود:
به این مرد دینساز و گمراه کننده بگو آنقدر مرا بخوانی و ناله و زاری کنی که بند بند استخوانت از هم جدا گردد تو را نخواهم بخشید، مگر این که افراد گمراه شده را هدایت کرده و به راه راست برگردانی، و مردگانی را که به باطل کشاندهای زنده کنی و به راه حق هدایت نمایی.(142)
نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 29 اردیبهشت 1394
سلامـ .... ... ..
