داستان های بحارالانوار ، ذوالفقار علی سخن می‏گوید

هنگامی که علی (علیه السلام) عمر بن عبدود، پهلوان نام آور دشمن را کشت، ذوالفقار را به حسن (علیه السلام) داد و فرمود:
فرزندم به مادرت زهرا بگو خون این شمشیر را بشوید. حسن (علیه السلام) شمشیر را پس از شستشو به خدمت پدر آورد در حالی که حضرت علی در محضر پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نشسته بود. علی (علیه السلام) دید نقطه‏ای خونی در شمشیر باقی مانده است، فرمود:
حسن جان! مگر مادرت این شمشیر را نشسته است؟!
رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: یا علی ماجرای نقطه‏ی خون را از خود شمشیر بپرس، خبر خواهد داد. حضرت شمشیر را تکان داد و فرمود: مگر زهرای مرضیه تو را نشسته است؟
شمشیر از جانب خدا به سخن در آمد و با زبان زیبا گفت:
چرا مرا شست ولی با من دشمنی را در نزد ملائکان که بدتر از عمر بن عبد باشد نکشته‏ای، من این نقطه‏ی خود را به خود کشیدم، پاک نمی‏شود، تا هر روز هنگام طلوع آفتاب فرشتگان آسمان این خون را ببینند و بر تو صلوات بفرستند(42).







نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 29 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0