داستان های بحارالانوار ، روش یادگیری زبان پرندهگان
صفوان بن یحیی میگوید:
در محضرامام صادق (علیه السلام) از محلی میگذشتم، دیدم قصابی برغالهای را خوابانده میخواهد سرش را ببرد، برغاله فریادی کرد.
امام نگاهی به قصاب نمود، فرمود:
آن بزغاله را نکش.
قصاب: آقا! امری بود؟
- این بزغاله چند میارزد؟
- چهار درهم.
حضرت چهار درهم به قصاب داد و فرمود:
این حیوان را آزاد کن. قصاب هم بزغاله را آزاد کرد.
به راه افتادیم، کمی راه رفته بودیم به ناگاه دیدیم، باز شکاری دراجی(86) را دنبال میکند و نزدیک است شکارش کند.
امام نگاهی به آسمان کرد و دست به طرف باز شکاری نمود، باز شکاری برگشت، دیگر دراج را تعقیب نکرد. من هم داشتم منظره را تماشا میکردم.
پس از لحظهای عرض کردم:
آقاجان! من امروز از شما امر عجیبی دیدم! بزغاله فریاد کشید، شما او را خریده و آزاد کردی. دراج در آسمان ناله کرد، با اشارهی دستت باز شکاری از تعقیب او دست برداشت. اینها چه جریانی بود، من نفهمیدم؟
فرمود: بلی، آن بزغاله که قصاب میخواست ذبحش کند و آن پرندهای که در خطر مرگ قرار گرفته بود، مرا دیدند، هر دو گفتند:
استجیر بالله و بکم اهللبیت: پناه میبرم به خدا و به شما خاندان پیغمبر از این بلایی که بر سر من میآید. به من پناه بردند، من هم بزغاله را از قصاب خریده و آزاد کردم و دراج را از چنگال باز شکاری نجات بخشیدم.
سپس فرمود: اگر شما شیعیان ما در دینتان محکم و در تقوا استوار باشید، زبان پرنده گان یادتان میدهیم.(87)
نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 29 اردیبهشت 1394
سلامـ .... ... ..
