داستان های بحارالانوار ، زندگی امامان در محیط خفقان‏

در زمان حکومت ابوالعباس، اولین خلیفه عباسی، یکی از شیعیان زن خود را در یک جلسه سه طلاق کرد. سپس پشیمان شد و از دوستانش راجع به این طلاق پرسید. گفتند: صحیح نیست و چنین طلاقی باطل است.
زن گفت: من راضی نمی‏شوم مگر اینکه از حضرت صادق (علیه السلام) بپرسی. در آن وقت امام (علیه السلام) در حیره بود.
آن مرد می‏گوید: من برای ملاقات امام (علیه السلام) به حیره رفتم ولی نتوانستم خدمت آن حضرت برسم چون خلیفه دستور داده بود کسی با ایشان ملاقات نکند، من در فکر بودم که چگونه خدمت امام (علیه السلام) برسم، ناگاه دیدم یک نفر روستایی دهاتی که لباس پشمی به تن داشت خیار می‏فروشد.
گفتیم: قیمت تمام خیارهایت چه قدر می‏شود؟
گفت: یک درهم. یک درهم به او دادم و خیارهایش را گرفتم.
گفتم: این پالتویت را چند دقیقه در اختیار من بگذار.
پالتو را از او گرفته پوشیدم صدا زدم خیار! خیار! آی خیار!
بدین وسیله به خانه امام (علیه السلام) نزدیک شدم، ناگاه غلامی صدا زد خیاری!
من به سویش رفتم. مرا محضر امام صادق (علیه السلام) برد، حضرت فرمود:
خوب حیله‏ای به کار بردی اکنون بگو مشکلت چیست؟
عرض کردم: زنم را در یک جلسه سه بار طلاق گفتم،(83) از دوستان پرسیدم گفتند: باطل است ولی زنم راضی نشد مگر اینکه از شما بپرسم.
فرمود: برگرد به خانواده ات آن طلاق درست نیست.(84)







نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 29 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0