داستان های بحارالانوار ، ژنده پوشان
روزی عدهای از یاران فقیر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم از جمله: سلمان، ابوذر، صهیب، عمار و خباب، در کنار آن حضرت گرد آمده بودند. گروهی از بزرگان و سرمایه داران قریش نزد رسول خدا آمده، گفتند:
یا رسول الله! اگر این ژنده پوشان را از اطراف خود دور کنی، ما نزد تو خواهیم آمد و سخنانت را شنیده و دستوراتت را خواهیم پذیرفت و از آمدن ما به نزد تو، مانعی جز این افراد چیز دیگری نیست.
آیهای خطاب به رسول خدا نازل شد که همیشه خود را با کمال شکیبایی به محبت آنان که صبح و شام خدا را میخوانند و رضای او را میطلبند وادار کن! و یک لحظه از آن فقیران چشم مپوش، که به زینتهای دنیا مایل شوی و هرگز با آنان که ما دلهای آنان را از یاد خود غافل کردهایم، و تابع هوای نفس خود شدند، و به تبهکاری پرداختند، پیروی مکن.
یعنی با اشراف و ثروتمندان ظالم و هوا پرست پیوندی نداشته باش.
پیامبر برخاست و به جست و جوی همان ژنده پوشان آمد و آنها را در آخر مسجد یافت که به ذکر خدا مشغول بودند، و چون به نزدشان رسید، فرمود:
سپاس خداوندی را که مرگ مرا نرساند، تا دستور دادم که خود را با مردانی از امت خود جا نکنم.
سپس فرمود: ای فقیران دیندار!معکم الحیات و معکم الممات زندگی ام با شما و مرگم نیز با شما باد.(19)
ای کاش! این فرهنگ در جامعه ما زنده می شد، مردم ارزشها را در معنویات میدانستند نه در مادیات.
نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 29 اردیبهشت 1394
سلامـ .... ... ..
