داستان های بحارالانوار ، شاخه‏ای از درخت نبوت‏

یکی از فرزندان امام حسن علیه‏السلام به نام عمرو با کاروان امام حسین به کربلا آمد و چون کودک بود (11) سال داشت کشته نشد و با کاروان اسرا به مدینه بازگشت.
وقتی اسیران کربلا را در شام به کاخ یزید وارد کردند، چشم یزید به عمرو پسر امام حسن افتاد و به او گفت:
آیا با فرزندم خالد کشتی می‏گیری؟
عمرو گفت:
نه. ولکن یک چاقو به پسرت بده و یک چاقو به من بده که با هم بجنگیم، تا بدانی که کدام یک از ما شجاعتر است.
یزید از شنیدن سخن قهرمانانه، آن هم از یک کودک اسیر، تعجب کرد و گفت:
خاندان نبوت چه کوچک و چه بزرگشان همواره با ما دشمنی می‏کنند.
سپس این شعر را خواند:
این خویی است که من از اخزم سراغ دارم آیا از مار جز مار متولد می‏شود.(34)
منظور یزید این بود که آقازاده، شاخه‏ای از درخت نبوت است که چنین شجاعانه سخن می‏گوید.(35)







نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 29 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0