داستان های بحارالانوار ، شعله‏های جنگ به خاموشی گرایید

سالیان دراز آتش جنگ ویرانگر میان دو قبیله بزرگ اوس و خزرج که در مدینه زندگی می‏کردند، شعله ور بود. اسعد و ذکوان که هر دو از سران خزرج بودند، برای تقویت قبیله‏ی خود، سفری به مکه نمودند تا به وسیله‏ی کمک‏های مالی و نظامی قریش، دشمن صد ساله‏ی خود (اوس) راسکوب سازند. به خاطر دوستی دیرینه که اسعد با عتبه داشت، به نزد وی رفت. و هدف از سفرشان را بیان کرد.
عتبه گفت: ما در این موقعیت نمی‏توانیم به شما یاری کنیم، زیرا امروزه گرفتاری‏های عجیبی پیدا کرده‏ایم.
اولاً از شما زیاد فاصله داریم.
و ثانیاً مردی از میان برخاسته و ادعای رسالت می‏کند، نیاکان ما را ابله می‏داند، جوانان ما را فاسد نموده و اختلاف در میان ما انداخته است.
اسعد، پرسید: او چه کسی است؟
عتبه گفت: او محمد بن عبدالله است.
اسعد و ذکوان چون در مدینه شنیده بودند که پیامبری در مکه قیام می‏کند، متوجه شدند که این شخص ممکن است همان باشد که یهودیان می‏گفتند که پیامبر آخر الزمان از مکه قیام کرده و به مدینه مهاجرت خواهد کرد. از عتبه سراغ پیامبر را گرفتند.
عتبه در پاسخ گفت:
این مرد در شعب(24) به سر می‏برد و در موسم حج از شعب بیرون می‏آید و در کنار مکه (حجر اسماعیل) می‏نشیند و مردم را به آئین خود دعوت می‏کند، سپس اضافه کرد و گفت: هرگز سخنان او را گوش ندهید چون او ساحر است و سخنانش شما را نیز تحت تاثیر قرار می‏دهد.
اسعد: چاره چیست؟ ما برای عمره آمده‏ایم، باید خانه‏ی کعبه را زیارت کنیم.
عتبه: حالا که چنین است، پنبه در گوشهایت فرو ببر تا سخن او را نشنوی.
اسعد وارد مسجد شد و آغاز طواف کرد در نخستین دور خود به گرد کعبه، چشمش به پیامبر اسلام افتاد که در حجر اسماعیل نشسته و عده‏ای از قریش دور او جمع شده‏اند. و در دور دوم با خود گفت: عجب آدم نادانی هستم، آیا صحیح است یک چنین حادثه‏ی بزرگ در مکه اتفاق افتد و من از آن با خبر نباشم و هنگام برگشت به مدینه از آن به مردم خبر ندهم؟
به دنبال آن پنبه را از گوش بیرون آورده و کنار انداخت و به نزد پیامبر آمد و مطابق رسم عرب جاهلی سلام کرد و گفت: انعم صباحا!
حضرت نگاهی به او کرد و فرمود:
خداوند سلامی بهتر از این، فرو فرستاده است که سخن اهل بهشت است و آن این است که بگوییم: سلام علیکم.
اسعد گفت: ای محمد مردم را به چه چیز دعوت می‏کنی؟
حضرت فرمود: خواسته‏ی من پس از اقرار به یگانگی خداوند و رسالت من عبارتند از:
1. شرک و بت پرستی را از بین ببرم.
2. احسان به پدر و مادر است.
3. فرزند کشی به خاطر ترس از فقر، جایز نیست.
4. برای این برانگیخته شده‏ام که بشر را از کارهای زشت دور کنم و از هر پلیدی پنهان و آشکار باز دارم.
5. در شریعت من آدم کشی و خونریزی بناحق اکیدا ممنوع است.
6. خیانت به مال یتیم حرام است.
7. اساس آئین من عدالت است و کم فروشی حرام است.
8. هیچ کس را به بیش از توانایی خود تکلیف نمی‏کنم.
9. زبان و گفتارهای انسان آینه‏ی تمام نمای روحیات اوست، باید در راه کمک به حق و حقیقت به کار افتد و جز راست نباید بر زبان جاری شود، اگر چه بر ضرر گوینده باشد.
این دو آیه(25)، بیانگر درد و درمان ملتی بود که بیش از صد سال در جنگ خانمانسوز به سر می‏بردند. از این رو اسعد و ذکوان فوراً ایمان آوردند و از حضرت خواستند مبلغی برای ارشاد مردم مدینه همراه آنها بفرستد.
پیامبر اسلام مصعب بن عمیر که جوان شایسته‏ای بود برای تبلیغ به مدینه فرستاد و به وسیله‏ی ایشان مردم به اسلام گرایش پیدا کردند(26).







نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 29 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0