داستان های بحارالانوار ، طفلی از غیب خبر می‏دهد

سعد بن عبدالله قمی می‏گوید:
مسائلی مذهبی برایم پیش آمده بود نمی‏توانستم حل کنم با احمد بن اسحق قمی محضر مبارک امام حسن عسکری مشرف شدم جواب مسائلم را از امام بپرسم. وارد سامرا شدیم و به منزل امام علیه السلام رفتیم چهره نورانی امام علیه السلام در آن لحظه چنان درخشان که من نمی‏توانم به چیزی تشبیه کنم، جز اینکه بگویم مثل ماه شب چهارده بود. طفلی که سیمایش به ستاره درخشان می‏ماند روی زانوی راست امام علیه السلام نشسته بود. سلام کردیم، حضرت امر کرد فرمودند نشستیم.
احمد بن اسحق بسته های مهر خورده را که حاوی کیسه های درهم و دینار بود محضر امام گذاشت. حضرت نگاهی به طفل‏امام زمان علیه السلام‏کرد و فرمود: فرزندم! مهر هدایای دوستان و شیعیانت را باز کن.
طفل گفت: آقا جان! آیا سزاوار است که دستی به این پاکی به سوی هدایای آلوده و اموال مخلوط به حلال و حرام، دراز شود؟
امام عسکری به احمد بن اسحق فرمود:
ای پسر اسحق! آنچه در بسته است در بیاور تا فرزندم حلال و حرام آن را از هم جدا کند.
احمد بن اسحق چون کیسه اول را در آورد بدون اینکه باز شود، طفل گفت: این کیسه فلانی پسر فلانی از فلان محله قم است، و شصت و دو دینار در آن است، چهل و پنج دینار آن از پول زمین سنگلاخی است که صاحب آن از برادرش ارث برده، فروخته است و چهارده دینارش از پول نه طاقه پارچه است، و سه دینار از مغازه‏ها است.
امام حسن عسگری فرمود: راست گفتی فرزندم اکنون به این مرد بگو حرام آن چقدر است.
طفل گفت: یک دیناری که سکه ری دارد و در فلان تاریخ ضرب شده و نقش یک روی آن پاک گردیده و با یک قطعه طلا که وزن آن یک ربع دینار است حرام است و علت حرام بودن آنها این است که صاحب آن، در فلان ماه و فلان سال یک من و ربع پنبه ریسیده کشید و به یک نفر بافنده که همسایه او بود، داد، پس از مدتی دزد آنها را از بافنده دزدید، بافنده هم قضیه را به صاحب پنبه اطلاع داد ولی او گفت: دروغ می‏گویی، سپس در عوض آن، یک من و نیم پنبه ریسیده مرغوب‏تر از نخ خود از بافنده گرفت‏با اینکه بافنده تقصیر نداشت و این دینار و قطعه طلا پول آن است، لذا حرام می‏باشد.
احود بن اسحاق در آن کیسه را گشود، نامه‏ای میان دینارها بود که نام فرستنده و مقدار آن را همانطور که طفل گفت در آن نوشته بود و آن قطعه طلا را با آن دینار به همان نشانی بیرون آورد. آنگاه احمد بن اسحاق کیسه دیگری از بسته بیرون آوردپیش از آنکه مهر او را بگشاید طفل گفت:
این کیسه مال فلانی پسر فلانی ساکن فلان محله قم است و پنجاه دینار در آن است که برای ما حلال نیست، دست به آن نمی‏زنیم.
حضرت فرمود: برای چه؟
طفل گفت: زیرا این پول آن گندمی است که صاحبش با یک کشاورزی شریک بود هنگام تقسیم که سهم خود را بردارد پیمانه را پر می‏کرد، چون نوبت به شریکش می‏رسید پیمانه را پر نمی‏کرد. لذا سهم خود را بیشتر از شریک بر می‏داشت.
امام عسکری فرمود: راست گفتی فرزندم.
آنگاه حضرت فرمود: ای پسر اسحق تمام این پول‏ها را بردار به به صاحبانشان برسان ما احتیاجی به آنان نداریم، و فقط پارچه آن پیر زن را بیاور.
سعد بن عبدالله می‏گوید:
احمد بن اسحاق گفت: آن پارچه را من در خورجین گذاشته بودم و اصلاً فراموش کرده بودم. رفت آن پارچه را بیاورد. من مسائل مشکل مذهبی ام را از امام عسکری پرسیدم. حضرت محول به فرزند عزیزش نمود. امام زمان علیه السلام همه را پاسخ گفتند و مسائل برایم حل شد.
آنگاه امام عسکری با فرزند عزیزش به نماز ایستادند و من از محضرشان بیرون آمدم تا ببینم احمد بن اسحق کجا رفت، در راه او را دیدم گریه می‏کند.
پرسیدم: چرا گریه می‏کنی؟
گفت: پارچه‏ای را که حضرت خواست گم کرده‏ام.
گفتم: طوری نیست برو به حضرت بگو. او هم خدمت امام علیه السلام رفت طولی نکشید و از خدمت حضرت بیرون آمد در حالی تبسم بر لب داشت.
پرسیدم:ها! ماجرا چه شده؟
گفت: من وارد خدمت آقا که شدم دیدم پارچه‏ای گم شده زیر پای آن حضرت پهن است و امام روی آن نماز می‏خواند و من به خدا شکر کردم.(137)
آری اینها نمونه‏های است از قدرت و عظمت بی پایان ائمه اطهار علیهم السلام است.







نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 29 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0