داستان های بحارالانوار ، عکس العمل عمل ها
رسول خدا فرمود: شما دو هزار نفر بودید؟
گفتند: آری.
- چه طور شد نور از دهان شما چهار نفر خارج شد و دیگران چنین نشدند؟
عرض کردند: نمیدانیم!
فرمود: اینها نتیجه اعمالشان بود که قبل از حرکت به سوی جبهه جنگ انجام دادند.
- آن اعمال کدامند تا ما نیز انجام دهیم؟
- نور دهان قیس بن عاصم، به خاطر این بود که او امر به معروف و نهی از منکر میکرد و مردم را به کارهای نیک دعوت مینمود و از کارهای زشت باز میداشت.
و نور دهان قتاده بدان جهت بود که او پیش از حرکت به جبه، بدهیهای مردم را پرداخت و حق مردم را به صاحبانشان رساند.
و اما عبدالله بن رواحه، او خدمتکار پدر و مادرش بود، در آن شب که میخواست فردایش به جنگ برود، پدر و مادرش گفتند:
فرزند عزیز! ما شما را دوست داریم و به تو علاقهمندیم، با وجود تو در خانه راحت بودیم، ولی بعد از شما ما در خانه مشکل خواهیم داشت، چون همسرتان رفتارش با ما خوب نیست، ما را اذیت میکند.
عبدالله گفت: چرا تابحال به من نگفتید؟
گفتند: چون با ما بودی چندان نگران نبودیم، اکنون که به جبه میروی میترسیم در نبود تو بیشتر اذیت کند.
عبدالله گفت: اگر میدانستم چنین است، طلاقش میدادم، اکنون که متوجهام او را بیرونش میکنم تا شما در امان باشید. و نتیجه این عمل همان نوری بود که در آن شب از دهان عبدالله بن رواحه پرتو افکند.
و اما زید بن حارثه، او انسان بسیار شریف و محترم و موقعیت شناس است. روزی یکی از منافقین میخواست بین او، و علی (علیه السلام) را تیره سازد، گفت: آفرین برتو! به مقامی رسیدهای که در خاندان پیغمبر کسی در مقام و منزلت تو نیست.
در پاسخ او گفت:
از خدا بترس و حرفی بیهوده نگو. و بیش از آنچه هستم تعریفم نکن. اگر عقیده ات همین است، تو مسلمان نیستی و کافری. درست است نزد رسول خدا جایگاه خوبی داشتم، به من فرزند پیامبر میگفتند ولی هنگامی که حسن و حسین به دنیا آمدند، من خوش نداشتم مرا با حسن و حسین که هر دو فرزندان رسول خدا بودند، برابر بدانند به من نیز فرزند پیامبر گویند. لذا اعلان کردم از این پس به من زید پسر حارثه گویند. نه زید پسر پیغمبر.
پس از آن، به من برادر رسول الله گفتند. هنگامی که پیامبر علی را به برادری انتخاب کرد. میل نداشتم به من نیز برادر پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بگویند برابر علی (علیه السلام) بدانند، از این رو گفتم: به من غلام پیامبر بگویید نه برادر آن حضرت.
این تواضع و خود کم بینی بود، که در آن شب تاریک، مانند نور خورشید از دهان زید درخشید.
نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 29 اردیبهشت 1394
سلامـ .... ... ..
