داستان های بحارالانوار ، علی فریادرس مظلومان
در زمان خلافت علی علیه السلام کنیزی از قصابی گوشت خرید. قصاب گوشت خوبی به او نداد و به اعتراض کنیز توجهی نکرد. کنیز گریه کنان از مغازه قصاب بیرون آمد و به سوی خانه حرکت نمود. در بین راه چشمش به امیر مومنان علی علیه السلام افتاد به آن بزرگوار رفت و از قصاب شکایت نمود.
امیر مومنان همراه کنیز نزد قصاب رفت، قصاب را موعظه کرد که بر اساس حق و انصاف رفتار کند و فرمود:
ینبغی ان یکون الضعیف عندک بمنزلة القوی فلا تظلم الجاریة:
سزاوار است که افراد ضعیف که افراد ضعیف در پیش تو همانند افراد قوی باشند هرگز به این کنیز ستم نکن!
قصاب علی را نمیشناخت و فکر میکرد که وی آدمی معمولی است خشمناک شد و دست بلند کرد که آن حضرت را بزند و با شدت گفت: برو بیرون تو چکارهای؟
علی علیه السلام چیزی نگفت و رفت.
شخصی گفتار قصاب را به علی شنید و علی علیه السلام را میشناخت نزد قصاب آمد، گفت:
این آقا را شناختی؟
قصاب گفت:
نه، او چه کسی بود؟
آن مرد گفت:
او آقا امیر مومنان علی علیه السلام است.
قصاب تا این را شنید سخت ناراحت شد که چرا به مقام ارجمند علی علیه السلام جسارت کرده است، ناراحتی او به حدی رسید که بی اختیار همان دستش را که به سوی علی علیه السلام بلند کرده، قطع کرد. دست بریده را برداشت با آه و ناله خدمت علی علیه السلام آمد و عذر خواهی کرد.
دل پر مهر علی علیه السلام به حال قصاب سوخت او را دعا کرد و از خداوند خواست دست او را خوب کند، و دعایش مستجاب شد(37).
نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 29 اردیبهشت 1394
سلامـ .... ... ..
