داستان های بحارالانوار ، علی مظهر عدالت
پس از شهادت امیرالمؤمنین علیهالسلام سوده دختر عماره برای شکایت از فرماندار ظالمی که معاویه بر آنها گماشته بود، پیش معاویه رفت.
سوده در جنگ صفین همراه لشکر علی علیهالسلام بود و مردم را بر ضد سپاه معاویه میشورانید.
معاویه که او را شناخت به شکایتش گوش نداد و او را سرزنش نمود و گفت:
فراموش کردهای در جنگ صفین لشکر علی را علیه ما تهییج میکردی؟ اکنون سخن تو چیست؟
سوده گفت:
خداوند در مورد ما از تو بازخواست خواهد کرد، نسبت به حقوقی که لازم است آنها را مراعات کنی. پیوسته افرادی از جانب تو بر ما حکومت میکنند، ستم روا میدارند و با قهر و غضب به ما ظلم میکنند و همانند خوشه گندم ما را درو کرده، اسفندگونه نابودمان میکنند، ما به را ذلت و خواری کشانده و خونابه مرگ بر ما میچشانند.
این بسربن ارطاة است که از طرف تو بر ما حکومت میکند، مردان ما را کشت و اموالمان را به یغما برد. اگر اطاعت تو را ملاحظه نمیکردیم، میتوانستیم به خوبی جلویش را بگیریم و زیر بار ظلمش نرویم. اینک اگر او را برکنار کنی سپاسگزار خواهیم بود وگرنه، با تو دشمنی خواهیم کرد.
معاویه گفت:
مرا با قدرت قبیله ات تهدید میکنی؟ فرمان میدهم تو را بر شتر چموش سوار کنند و پیش بسربن ارطاة بازگردانند تا او هر چه تصمیم گرفت درباره تو انجام دهد.
سوده کمی سر به زیر انداخت آنگاه سر برداشت و این دو سطر شعر را خواند:
درود خداوند بر آن پیکر باد که وقتی در دل خاک جای گرفت عدالت نیز با او دفن شد.
آن پیکری که با حق هم پیمان بود، جز با عدالت حکومت نمیکرد و با ایمان و حقیقت پیوند ناگسستنی داشت.(12)
معاویه پرسید:
منظورت کیست؟
سوده پاسخ داد:
به خدا سوگند! منظورم امیرالمؤمنین علی علیهالسلام است. آنگاه خاطرهای از حکومت و عدالت علی علیهالسلام را چنین نقل کرد:
در زمان حکومت علی علیهالسلام یکی از ماموران برای جمع آوری صدقات آمده بود، به ما ستم کرد، شکایت او را پیش علی علیهبردیم وقتی رسیدیم که برای نماز ایستاده بود. همین که چشمش به من افتاد، دست از نماز برداشت با خوش رویی و مهر و محبت فراوان به من توجه نموده، فرمود:
کاری داشتی؟
عرض کردم: آری!
سپس ستم مأمور را شرح دادم. به محض این که سخنانم را شنید شروع به گریه کرد، قطرات اشک از چشمان علی علیهالسلام فرو ریخت و بر گونههایش جاری شد و گفت:
اللهم انت الشاهد علی و علیهم انی لم آمر هم بظلم خلقک و لا بترک حقک:
پروردگار! تو گواهی من هیچگاه نگفتهام این مأموران بر مردم ستم کنند و حق تو را رها نمایند.
فوری پاره پوستی برداشت نوشت: (13)
برای شما دلیل و برهانی آمد. شما باید در معاملات، پیمانه و تراز و را، درست و کامل کنید، از اموال مردم کم نکنید، در روی زمین فساد ننمایید و پس از اصلاح آن...
همین که نامه مرا خواندی اموالی که دستور جمع آوری آن را دادهام هر چه تا کنون گرفتهای نگهدار تاکسی را که میفرستم از تو تحویل بگیرد. والسلام.
نامه را به من داد به آن شخص رسانیدم و با همان دستور از سمت خود بر کنار شد.
معاویه گفت: خواسته این زن هر چه هست برایش بنوسید و او را بار رضایت به وطن خود بازگردانید. (14)
نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 29 اردیبهشت 1394
سلامـ .... ... ..
