داستان های بحارالانوار ، علی و جوان محکوم به اعدام‏

جوان نورس که غلام شخصی بود، صاحب خود را کشت و خلیفه وقت او را محکوم به اعدام کرد. جوان را به عنوان قصاص به اعدام می‏بردند که ناگاه با علی (علیه السلام) برخورد نمود، فریادش بلند شد: یا علی به فریادم برس، من بی گناهم.
علی (علیه السلام) فرمود: قضیه چیست، با این غلام چه کار دارید؟
گفتند: او اربابش را کشته است. خلیفه حکم اعدام او را صادر کرده و اکنون می‏بریم حکم را درباره‏ی وی جاری کنیم.
علی رو به غلام فرمود:
راست است که تو او را کشته‏ای؟
غلام: آری من او را کشته‏ام.
- چرا او را کشتی، علت چه بود؟
- مقتول صاحب من بود، اجباراً با من عمل لواط انجام داد و من هم به جرم این کار زشت، او را کشتم.
حضرت از کسان مقتول پرسید:
جنازه مقتول را چه کردید؟
گفتند: در فلان محل دفن کردیم.
حضرت رو به عمر کرد و گفت:
باید این غلام را تا سه روز بازداشت کنی و بازجویی نشود، پس از سه روز اولیاء مقتول بیایند تا من پرده از روی حقیقت بردارم، راست یا دروغ قضیه را کشف کنم سپس تکلیف غلام روشن گردد.
روز سوم که کسان مقتول آمدند، امام (علیه السلام) فرمود: باید برویم کنار قبر مقتول، به اتفاق عمر و جمعی از مسلمانان و کسان مقتول سر قبر رسیدند، امیر مومنان دستور داد قبر را بشکافید و جسد را بیرون بیاورید آنان قبر را کندند ولی جز کفن خالی چیزی در قبر ندیدند. در همان لحظه صدای تکبیر امیر مومنان بلند شد و فرمود:
به خدا سوگند! من دروغ نمی‏گویم و دروغ نگفت رسول خدا که فرمود: هر کس مرتکب عمل قوم لوط (لواط) گردد، همین که مرد و در قبر گذاشته شد، بیش از سه روز نمی‏گذرد، به کیفر این عمل زشت، زمین پیکر او را به خود فرو می‏برد و او با قوم لوط که بر اثر همین عمل ناپاک به هلاکت رسیدند، محشور خواهد شد. اکنون معلوم شد غلام راست می‏گوید کسی که مرتکب این چنین عمل زشت شده است، جزای او کشتن است و غلام نباید اعدام گردد. با این مقدمه غلام تبرئه شد(33).







نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 29 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0