داستان های بحارالانوار ، عید نوروز و سخاوت امام کاظم
منصور دوانیقی دومین خلیفه عباسی از امام کاظم علیه السلام در خواست کرد که در روز عید نوروز در مجلس رسمی دربار، برای سلام و شاد باش بنشیند، و هر چه را مردم هدیه میآورند بپذیرد.
حضرت فرمود:
من اخباری را که از جدم رسیده بررسی کردم، خبری راجع به عید نوروز ندیدم، این عید مخصوص ایرانیان است. چیزی را که اسلام از بین برده ما نمیتوانیم آن را دوباره زنده کنیم.
منصور گفت:
ما این مراسم را از لحاظ سیاست و تدبیر امور لشکری انجام میدهیم. شما را به خدا سوگند میدهم که در این مجلس بنشین.
امام کاظم علیه السلام ناگزیر نشست. امیران و بزرگان لشکری و کشوری برای عرض تبریک به حضورش رسیدند و هدایایی را تقدیم کردند.
یکی از خدمتگزاران منصور، هر چه می آ وردند صورت حسابش را مینوشت. در این بین پیر مردی وارد شد و به امام عرض کرد:
ای فرزند رسول خدا! من مرد فقیر هستم و پروتی ندارم که به شما هدیه کنم. ولی سه بیت شعر است که جدم در سوگ جد شما، حسین علیه السلام، سروده است، همان را به عنوان هدیه تقدیم میکنم:
عجبت لمصقول علاک فرنده - یوم الهیاج و قد علاک غبار
و لا سهم نفدتک دون حرائر - یدعون جدک والد موع غزار
الا تغضغضت السهام عاقها - عن جسمک الا جلال الاکبار(119)
امام کاظم علیه السلام به این پیر مرد فرمود: هدیه تو را پذیرفتم، بنشین خداوند تو را خیر و برکت دهد. سپس به خادم فرمود:
نزد خلیفه برو و بگو این مقدار هدایایی که آوردهاند چه کنم؟ خادم پیام امام علیه السلام را به منصور رساند، منصور گفت:
همه آنها را به آن حضرت بخشیدم، هر چه میخواهد بکند.
خادم پیام منصور را به امام ابلاغ نمود، امام کاظم علیه السلام همه آن هدایا را به آن پیر مرد بخشید و او نیز جمع کرد و برد.(120)
نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 29 اردیبهشت 1394
سلامـ .... ... ..
