داستان های بحارالانوار ، قضاوت با اره
دو نفر زن در عصر خلافت عمر در حالی که بر سر طفلی دعوا میکردند و هر دو میگفتند: این طفل از آن من است، برای قضاوت نزد او آمدند.
عمر در داوری بین آنها فرو ماند، به علی پناه برد تا میان آنها به حق قضاوت فرماید.
علی (علیه السلام) در مرحله اول هر دو را موعظه و نصیحت کرد تا خلافت حق سخن نگویند و آنچه که حق است بیان کنند.
سخنان علی (علیه السلام) در آنها اثر نگذاشت و همچنان به نزاع و درگیری خود ادامه دادند، سر انجام حضرت فرمود: برای من اره بیاورید.
زنها گفتند: اره برای چه میخواهید؟
فرمود: میخواهم کودک را با اره به دو نیم کنم و به هر کدام نیمی از آن را بدهم تا اختلاف برطرف گردد. سخن به اینجا که رسید یکی از آن دو زن ساکت ماند ولی آن دیگری گفت:
نه! نه! یا علی! من راضی به دو نیم شدن کودک نیستم، من از حق خود گذشتم و خواهش میکنم بچه را به آن زن بدهید. در این وقت علی رو کرد به همان زن و فرمود:
الله اکبر فرزند از آن توست نه از آن دیگری، زیرا اگر این کودک فرزند او بود دلش بر او مانند تو میسوخت و از مهر مادری راضی به این امر نمیشد. زن دیگر به ناچار اعتراف کرد که بچه از آن من نیست، از آن او است. عمر از اینکه علی (علیه السلام) از چنین مشکل قضایی او را نجات داد خوشحال شد و بر آن حضرت درود فرستاد.(49)
نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 29 اردیبهشت 1394
سلامـ .... ... ..
