داستان های بحارالانوار ، کلیدهای بهشت و جهنم
پس از ضربت خوردن علی (علیه السلام) مردم در اطراف منزل آن حضرت گرد آمدند، در میان آنها اصبغ بن نباته یار وفادار علی (علیه السلام) نیز بود، همه پریشان و گریان، در انتظار کیفر ابن ملجم بودند.
امام حسن فرمود:
ای مردم! طبق فرموده پدرم، کار به بعد موکول شد همه بروند.
اصبغ بن نبات میگوید:
همه رفتند ولی من ماندم و به امام حسن عرض کردم دوست دارم با امیرالمؤمنان دیدار کنم و از او حدیثی بشنوم، برای من اجازه بگیر.
امام حسن (علیه السلام) اجازه گرفت و فرمود: داخل شود، من وارد شدم و دیدم علی (علیه السلام) دستمال زرد رنگی بر سر بسته ولی زردی رنگش از زردی دستمال بیشتر بود. بر اثر ضربتی که بر سرش وارد آمده بود پیوسته از این پهلو به آن پهلو میشد.
فرمود: ای اصبغ! مگر سخن حسن را که از طرف من گفت نشنیدی؟
عرض کردم: آری شنیدم یا امیرالمؤمنین! ولی شما را در حالی دیدم و دوست داشم که بار دیگر شما را ببینم و حدیثی از شما بشنوم.
فرمود: بنشین! پس از امروز حدیثی از من نخواهی شنید.
آنگاه حضرت حدیثی از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) برایم نقل کرد، پس از نقل حدیث از شدت درد بی حال شد و کمی بعد به حال آمد و فرمود:
ای اصبغ! هنوز نشستهای؟
گفتم: آری، ای سرور من.
فرمود: حدیث دیگری برای تو بگویم؟
- بلی، بفرمایید.
- ای اصبغ! روزی پیامبر خدا در یکی از کوچههای مدینه مرا دید، من غمگین بودم و آثار غم در چهرهام نمایان بود، فرمود:
یا اباالحسن! تو را غمناک میبینم؟ آیا حدیثی برای تو نگویم که پس از آن هرگز غمگین نشوی؟
گفتم: بفرمایید.
فرمود: روز قیامت که میشود، خداوند منبری نصب میکند که از تمام منبرهای پیامبران بلندتر است، سپس به من امر میکند که بر فراز آن روم و به تو دستور میدهد که بر همان منبر یک پله پایینتر از من قرارگیری، آنگاه دو فرشته را مامور میکند که هر کدام پایینتر از تو بنشینند، وقتی که ما در منبر قرار گرفتیم تمام مردم از اولین تا آخرین حاضر میشوند.
سپس فرشتهای که یک پله پایینتر از توست ندا میکند و میگوید:
ای مردم! هر کس مرا میشناسد که نیازی به شناساندن نیست و هرکس که نمیشناسد من خود را به او میشناسانم:
من رضوان، خزانه دار بهشتم. آگاه باشید خداوند از راه فضل و کرم و بزرگواری خود به من امر فرموده که کلیدهای بهشت را خدمت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) تقدیم کنم و محمد (علیه السلام) دستور داده آنها را به علی بن ابی طالب تسلیم کنم، شما گواه باشید که من ماموریت خود را انجام دادم، کلیدهای بهشت را به علی (علیه السلام) تحویل دادم.
سپس فرشتهای که یک پله از فرشته اول پایینتر است بر میخیزد و ندا میکند، به طوری که تمام اهل محشر صدای او را میشنوند، میگوید:
ای مردم! آن کس که مرا میشناسد که نیاز به معرفی ندارد و آن کس که نمیشناسد خود را به او معرفی میکنم:
من مالک، خزانه دار دوزخم. آگاه باشید که خداوند از راه فضل و کرم خود به من دستور داد که کلیدهای جهنم را به محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) تسلیم کنم و محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) به من فرمود که آنها را به علی (علیه السلام) بدهم. شما شاهد باشید که من کلیدهای دوزخ را به علی (علیه السلام) تقدیم کردم.
آنگاه فرمود:
یا علی در این وقت تو گوشه لباس مرا و اهل بیت تو گوشه لباس تو را و شیعیان تو گوشههای لباس اهل بیت تو را در دست میگیرند.
علی (علیه السلام) فرمود:
سخن رسول خدا که به اینجا رسید من هر دو دستم را بهم زدم و گفتم:
یا رسول الله! آیا بعد از آن به بهشت میرویم؟
فرمود: آری، سوگند به خداوند کعبه.
اصبغ میگوید: این آخرین حدیثی بود که از علی (علیه السلام) شنیدم.(30)
نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 29 اردیبهشت 1394
سلامـ .... ... ..
