داستان های بحارالانوار ، کوری شفا یافته
شخصی به نام اعمش میگوید: کنیزی سیاه چهره نابینا را در مدینه دیدم که آب به مردم میداد و میگفت: در راه محبت علی بنوشید.
پس از مدتی او را در مکه دیدم که بینا بود و به مردم آب میداد و میگفت: در راه محبت سرورم علی آب بنوشید، به افتخار آن کس که خداوند به خاطر او بینایی ام را دوباره به من عنایت کرد.
نزدیک رفتم، گفتم: شما را چندی پیش در مدینه دیدم به مردم آب میدادی و نابینا بودی و امروز میبینم بینا هستی، قضیه بینایی تو از چه قرار است؟
گفت: روزی شخصی از من پرسید: تو کنیز آزاد شده علی بن ابی طالب (علیه السلام) و از ارادتمندان او هستی؟
گفتم: آری.
گفت: خدایا! اگر این کنیز راست میگوید بینایی اش را به او باز گردان. به خدا سوگند! بعد از دعای آن مرد خداوند نعمت بینایی را به من بازگرداند و بینا شدم.
به او گفتم: تو کیستی؟
گفت: من خضر پیغمبر، و از شیعیان علی هستم.(46)
نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 29 اردیبهشت 1394
سلامـ .... ... ..
