داستان های بحارالانوار ، گریه در لحظه های مرگ

هنگامی که سلمان بیمار شد و با همان بیماری فوت نمود، سعد به عیادت او آمد و حال او را پرسید.
سلمان گریه کرد.
سعد گفت:
چرا گریه می‏کنی؟ پیامبر خدا هنگام رحلت از شما راضی بود و در کنار حوض کوثر به محضرش وارد خواهی شد.
سلمان گفت:
به خدا سوگند! من به خاطر حرص بر دنیا و یا محبت آن گریه نمی‏کنم، ولی پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم‏از ما پیمان گرفت و فرمود:
باید وسیله زندگی دنیای شما مانند وسیله شخصی مسافرسبک و محدود باشد و من می‏ترسم از دستور آن حضرت سر باز زده باشم با این همه وسایل که در کنار من است.
سعد نگاهی به اطراف سلمان انداخت دید جز یک آفتابه، تشت و کاسه چیز دیگری نیست.(154)







نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 29 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0