داستان های بحارالانوار ، گفت گویی ابن عباس در پیروان خلافت
عبدالله بن عباس میگوید: وقتی عمر زخمی شد من به دیدن او رفتم دیدم بسیار ناراحت است. گفتم
ای رئیس مؤمنان! این ناراحتی برای چیست؟
گفت: برای رسیدن مرگم نیست غصهی اسلام را میخورم و در فکر حکومت آینده هستم از این ناراحتم که پس از من چه کسی رهبر مسلمانان خواهد شد
ابن عباس: من پیش نهاد میکنم حکومت را به طلحه واگذار کن
عمر: او آدم تند خو و عصبی است. امور مسلمانان را به دست یک فرد عصبی و تند خوی نمیتوانم بدهم.
- به زبیر بن عوام بسپار.
- زبیر مرد بخیل است با زنش سر یک دوک نخ درگیر شده بود کار مسلمانان را در اختیار فرد بخیل نمیگذارم
- به سعد بن ابی وقاص واگذار.
- او مردی اسب سوار و تیرو کمان است لیاقت رهبری مسلمانان را دارد و به درد خلافت نمیخورد.
- به عبدالرحن بن عوف واگذار.
- نه او مردی بی عرضه است نمیتواند زن بچهاش را اداره کند
- فرزندت (عبدالله) را به جانشینی تعین کن در این وقت برخاست ونسشت و گفت:
پسر عباس! به خدا هرگز چنین کاری نمیکنم پس من نمیتواند زنش را طلاق بدهد او شایستگی رهبری را ندارد
- عثمان را به حکومت نصب کن
- اگر او را رهبر مسلمانان قرار دهم نزدیکان خود را بر گردهی مسلمانان سوار میکند و این امر قابل تحمل نیست، عاقبت مردم او را میکشند او این سخن را سه مرتبه تکرار کرد
ابن عباس میگوید: دیگر من ساکت شدم چیزی نگفتم.....
- ابن عباس چرا نام دوست خود (علی) را نبردی.
- بسیار خوب حکومت را به علی واگذار کن.
- به خدا سوگند! همهی ناراحتی من برای این است..... اگر علی را به رهبری انتخاب کنم مردم را به شاهراه سعادت هدایت میکند.
چنانچه مردم از او اطاعت کنند آنها را به بهشت میبرد در این امر تردید ندارم ولی.....(146)
نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 29 اردیبهشت 1394
سلامـ .... ... ..
