داستان های بحارالانوار ، گفت و گوی دو جغد
عبدالملک بن مروان خلیفه اموی در یکی از شبها نتوانست بخوابد، دستور داد شخص داستان گوی را بیاورند تا برایش داستان بگوید و او به خواب رود. داستان گو سخن را اینگونه آغاز نمود و گفت:
ای رئیس مؤمنان! جغدی در موصل و جغد دیگر در بصره زندگی میکرد. روزی جغد موصل دختر بصره را برای فرزندش خواستگاری نمود. جغد بصره گفت:
من حاضرم دخترم را به ازدواج پسر تو در آورم به شرط اینکه مهریه دخترم را یکصد خانه خراب قرار دهی
جغد موصل در پاسخ گفت:
این، از توان من خارج است، مگر استاندار ما به مدت یک سال بر شهر ما حکومت کند آن وقتبه این مهریه قادر خواهم بود.
عبدالملک مروان از خواب غفلت بیدار شد و در محکمه عدالت نشست و به اورات امراء و فرمانروایان خود رسیدگی کرد و داد مظلوم را گرفت.
بدینجهت مردم نیز با یکدیگر به عدل و انصاف رفتار کردند.(123)
نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 29 اردیبهشت 1394
سلامـ .... ... ..
