داستان های بحارالانوار ، گفتگوی بحیرا با محمد صلی الله

بحیرا، پس از صرف غذا روی به حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم نمود و گفت:
تو را به لات و عزی‏دو بت معروف سوگند می‏دهم! که پرسشهای مرا پاسخ بده!
محمد صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: هرگز، به نام لات و عزی، با من سخن مگو، به خدا سوگند! از هیچ چیز به اندازه آن دو بت ناراحت نیستم.
بحیرا: تو را به خدا سوگند می‏دهم که به سوالهای من جواب بده.
محمد صلی الله علیه و آله و سلم : اکنون آماده‏ام تا به پرسش‏های شما پاسخ دهم.
بحیرا پاره‏ای از نشانه های رسالت را از آن حضرت پرسید و جوابهایش را شنید، دید آنچه در کتابهای آسمانی‏انجیل، تورات و...خوانده، همه مطابق جواب‏های محمد صلی الله علیه و آله و سلم است و در پایان، بحیرا مهر مخصوص نشانه نبوت را میان دو شانه حضرت دید و آن را بوسید.
سپس از ابو طالب پرسید:
این جوان، با شما چه نسبتی دارد؟
ابو طالب: او فرزند من است.
بحیرا: نه او فرزند تو نیست، پدر و مادر او از دنیا رفته‏اند.
ابو طالب: آری درست است.
بحیرا از سرنوشت پدر و مادر او پرسش هایی کرد و جواب شنید.
آنگاه به ابو طالب گفت:
این برادر زاده‏ات را به وطن باز گردان و به طور کامل از او مراقبت کن و بخصوص خیلی از خطر یهود مواظب باش! به خدا سوگند! آنچه را من از او فهمیدم، اگر آنها بفهمند حتماً توطئه قتل او را می‏ریزند، او آینده بسیار درخشان دارد، حالات او را در کتاب آسمانی خوانده‏ام و این وظیفه من است که به شما بگویم، هر چه زودتر او را به وطن باز گردانی.
ابوطالب سخنان بحیرا را پذیرفت، با سرعت محمد صلی الله علیه و آله و سلم را به مکه باز گردانید و به شدت مراقبت نمود.(1)







نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 29 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0