داستان های بحارالانوار ، گناه در خلوت‏

مردی خدمت امام صادق علیه السلام رسید برادری جارودی داشت(94).
امام پرسید: حال برادرت چطور است؟
عرض کرد: قربانت! وقتی آمدم خوب بود.
حضرت فرمود: از نظر دینی وضع او چگونه است؟
مرد گفت: از هر جهت خوب است جز اینکه به امامت شما عقیده ندارد
حضرت فرمود: چرا معتقد به امامت ما نیست؟
گفت: به واسطه پرهیزگاری از این اعتقاد خودداری می‏کند که مبادا اعتقادش درست نباشد.
فرمود: وقتی نزد او بازگشتی به او بگو، این ورعک لیلة نهر بلخ ان تتورع: پرهیزکاری تو در شب نهر بلخ کجا بود که از آن استفاده کرده پارسا باشی از اعتقاد به امامت ما پرهیز می‏کنی ولی از انجام آن کار زشت ذر شب نهر بلخ نمی‏هراسی؟
می‏گوید: من به خانه برگشتم و به برادرم گفتم:
جریان تو در شب نهر بلخ چه بوده؟ آیا در مورد امامت امام صادق علیه السلام پرهیزکار می‏شوی اما در شب نهر بلخ پرهیزکار نمی‏شوی؟
برادرم گفت:
چه کسی به تو خبر داد؟
گفتم: حضرت صادق علیه السلام از من حال شما را پرسید و من از پارسایی تو سخن گفتم.
حضرت فرمود:
به او بگو پرهیزکاری‏اش در شب نهر بلخ کجا بود؟
برادرم گفت:
آری، به خدا سوگند آن جریان را کسی جز من و آن کنیز و خداوند اطلاع نداشت.
پرسیدم: جریان تو چه بود؟
گفت:
من در آن طرف نهر بلخ تجارتی داشتم و کار تجارتم تمام شد، به سوی بلخ حرکت کردم، مردی که همراهش کنیزی زیبا بود با من همسفر شد از نهر بلخ گذشتیم شب فرا رسید، در آنجا بار انداختیم.
آن مرد گفت:
یا من اثاثیه تو را نگهبانی کنم تو برو غذا و آتشی تهیه کن، یا اینکه من به سراغ غذا و آتش می‏روم تو اینجا باش؟
من گفتم: تو برو و من نگهبانی می‏کنم!
آن مرد رفت، در کنار ما جنگل انبوهی بود، من کنیز را گرفتم و به میان جنگل بردم و با او خلوت کردم، سپس به جای خود بازگشتیم، صاحب کنیز آمد شب را در آنجا به سر بردیم و به عراق آمدیم، و از این ماجرا کسی با خبر نشد!
مرد می‏گوید: همین قضیه سبب شد که سال بعد به مکه رفتیم، برادرم را به خدمت امام صادق علیه السلام بردم او داستانش را نقل کرد.
امام علیه السلام به برادرم فرمود:
به درگاه خداوند استغفار کن و هرگز چنین کاری نکن!
و برادرم توبه کرد و امامت آن حضرت را پذیرفت(95).
آری، آگاهی در همه جا، بر اعمال ما هستند، نباید جایی را خلوت بدانیم.







نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 29 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0