داستان های بحارالانوار ، لقمان را حکمت آموختند
گروهی از فرشتگان از جانب خداوند، لقمان را صدا زده و به او گفتند:
دوست داری خداوند تو را خلیفه خود در روی زمین قرار دهد تا میان مردم به حق قضاوت کنی؟
لقمان پاسخ داد:
اگر امر خداوند است از جان و دل میپذیرم چون میدانم در انجام مسؤلیت به من کمک نموده و مرا از خطا حفظ خواهد کرد. چنانچه خداوند مرا در این کار آزاد بگذارد، این مسؤلیت را قبول نمیکنم.
فرشتگان: برای چه چنین گفتی؟
لقمان: قضاوت از مشکلترین شغلها است، انسان را با بیشترین سختیها رو به رو میکند و در صورت خطا و اشتباه بزرگترین ننگ و رسوایی به دامن او مینشیند برای اینکه تاریکی اشتباه و خطا از هر سو آدمی را فرا گرفته است. و قاضی همواره میان دو چیز قرار میگیرد چنانچه قضاوتش درست باشد نجات مییابد و اگر خط کند از راه بهشت نرفته است. و من خواهان مقامی نیستم که در سایه آن در دنیا عزیز و در آخرت ذلیل باشم. زیرا ذلت دنیا آسانتر از ذلت آخرت است.
آدمی که دنیا را بر آخرت ترجیح میدهد، در هر دو جهان زیانکار است. چرا که دنی فانی و ناپایدار است و انسان در آن به آمال و آرزویش نمیرسد و آخرت هم از دست میرود.
فرشتگان از سخنان حکمت آموز لقمان تعجب کردند، خداوند نیز منطق او را پسندید.
شب هنگام که لقمان خوابیده بود خداوند حکمتش را بر او نازل کرد و سراسر وجودش را پر از حکمت نمود.
وقتی که از خواب بیدار شد، حکیمترین افراد زمان خود شد و با سخنان حکمتآمیز با مردم سخن میگفت و از این راه حکمت را در میان مردم رواج میداد.
نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 29 اردیبهشت 1394
سلامـ .... ... ..
