داستان های بحارالانوار ، ماجرای مرده‏ای که پس از صد سال زنده شد

حضرت عزیر که یکی از پیامبران الهی بود، روزی در مسیر خود به دهکده ویرانی رسید که دیوارهای خراب، سقف‏های واژگون، بدنهای از هم گسیخته و استخوانهای پوسیده، سکوت مرگ باری را به وجود آورده بود. عزیر از الاغ پیاده شد و مقدار آب میوه، انجیر و انگور که با خود آورده بود، پهلوی خود گذاشت، افسار الاغ را بست، به دیوار تکیه داد درباره آن مردگان به اندیشه پرداخت و با خود چنین گفت: چگونه خداوند این مردگان را زنده می‏کند و این پیکرهای پراکنده شده چگونه گرد هم می‏آیند و به صورت پیشین برمی‏گردند.
خداوند در این حال او را قبض روح کرد و صد سال تمام در آنجا در این حال و بعد از صد سال خداوند او را زنده کرد. چون عزیر زنده شد تصور کرد که از خوابی گران برخاسته است. پس به جست و جوی الاغ و طعام و نوشیدنی پرداخت.
خداوند از او پرسید:
ای عزیر! چه مدت در اینجا درنگ کرده‏ای ؟
گفت: یک روز و یا قسمتی از یک روز.
به او گفته شد: بلکه تو صد سال در اینجا درنگ کرده‏ای. در این صد سال طعام و نوشابه‏ات تغییری نکرده است، ولی الاغت را نگاه کن! که چگونه استخوان‏هایش از هم پاشیده است. اکنون ببین خداوند چگونه آن را زنده می‏سازد.
عزیر تماشا می‏کرد، دید استخوان‏های الاغ به یکدیگر متصل شد و گوشت آنها را پوشانید و به حالت اولیه برگشت.
هنگامی که عزیر به شهر باز آمد و به کسان خود گفت من عزیر هستم باور نکردند و چون تورات از بین رفته بود او تورات را از حفظ خواند، و بر آنها املاء کرد، آنگاه باور کردند.
زیرا کسی جز او تورات را از حفظ نداشت.
امیر مؤمنان علیه السلام می‏فرماید:
هنگامی که عزیر از خانه بیرون رفت همسرش حامله بود و عزیر 50 سال داشت؛ چون به خانه‏اش بازگشت او با همان طراوت 50 سالگی بود و پسرش 100 ساله بود(140).







نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 29 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0