داستان های بحارالانوار ، مردان ملکوتی

در جنگ احد هنگامی که حلقه محاصره مشرکان بر پیامبر و مسلمانان تنگ‏تر گشت، مسلمانان از صحنه فرار کردند. تنها علی علیه السلام و ابود جانه در کنار رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم باقی ماندند.
پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به ابودجانه فرمود:
ابودجانه! من بیعت خود را از تو برداشتم تو هم برگرد و از میدان جنگ بیرون برو، امام علی از من و من از اویم.
ابودجانه در کنار پیامبر نشست و زار و زار گریست، سپس سر به سوی آسسمان بلند کرد و گفت:
به خدا سوگند! هرگز خود را از بیعت تو رها نخواهم کرد، من با شما بیعت کرده‏ام. آیا شما را تنها بگذارم و بروم!؟
آنگاه گفت:
فالی من انصرف یا رسول الله! الی زوجه تموت او ولد یموت او دار تخرب و مال یقنی و اجل قد اقترب: به کجا برگردم، به سوی زنم که به زودی خواهد مرد، یا به ظرف خانه‏ام که خراب خواهد شد، یا به جانب مالی که فانی خواهد شد، یا به سوی مرگی که نزدیک است فرا رسد.
پیامبر از مشاهده قطرات اشک که از مژگان ابودجانه به شدت می‏ریخت بر او محبت نمود و اجازه مبارزه داد. از یک سو علی علیه السلام و از سوی دیگر ابودجانه با دشمنان جنگیدند، ابودجانه بر اثر کثرت زخم‏های تن به زمین افتاد، علی علیه السلام جسد او را برداشت محضر رسول خدا آورد، ابودجانه سیمای پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را که دید، عرض کرد:
یا رسول الله! آیا بیعت خویش را به انجام رسانیدم؟
حضرت فرمود: آری! و در حق او دعای خیر نمود.(152)







نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 29 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0