داستان های بحارالانوار ، مردی دست و پای بریده سخن میگوید
دختر رشید هجری (صحابه خاص امیرالمؤمنین) میگوید:
پدرم گفت: امیرالمؤمنین به من فرمود:
ای رشید! چگونه صبر و تحمل خواهی کرد، آنگاه که پسر زن بدکاره، تو را دستگیر کرده و دستها، پاها و زبان تو را ببرد؟
عرض کردم:
یا امیرالمؤمنین! آیا عاقبت این کار رفتن به بهشت و رسیدن به رحمت الهی خواهد بود؟
فرمود:
آری! تو در دنیا و آخرت با من هستی.
دختر رشید میگوید:
چند روز بیشتر نگذشته بود که مأمور عبیدالله بن زیاد از پی پدرم آمد. پدرم به نزد فرزند زیاد رفت. و ابنزیاد او را مجبور کرد از امیرالمؤمنین تبری جوید. پدرم نپذیرفت.
سپس گفت:
علی به تو خبر داده است که چگونه میمیری؟
پدرم گفت:
دوستم امیرالمؤمنین فرموده است که تو مرا به برائت از او دعوت میکنی و من نخواهم پذیرفت و تو دستها، پاها و زبان مرا قطع خواهی کرد. ابنزیاد گفت:
به خدا سوگند! دروغ او را آشکار خواهم کرد!
آنگاه دستور داد دستها و پاهایش را بریدند و زبانش را رها کردند سپس او را بسوی منزل حرکت دادند، گفتم:
پدر جان! از قطع دستها و پاهایت خیلی ناراحتی؟
گفت:
نه، دخترم! فقط اندکی احساس درد میکنم.
هنگامی که پدرم را از قصر بیرون آوردند در حالی که مردم دورش را گرفته بودند گفت:
کاغذ و قلم بیاورید تا از حوادث آینده و رویدادهایی که تا روز قیامت واقع خواهد شد - که از سرورم امیرمؤمنان شنیدهام - شما را خبر دهم. آنگاه قسمتی از حوادث آینده را بازگو کرد.
ابنزیاد از این جریان آگاهی یافت، کسی را فرستاد زبان او را نیز بریدند و در همان شب به رحمت خداوندی پیوست.(101)
نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 29 اردیبهشت 1394
سلامـ .... ... ..
