داستان های بحارالانوار ، مشورت شوم و گرفتاری خالد
مخالفان پس از مشورت و مذاکره گفتند: تا علی (علیه السلام) زنده است، ما به هدف نخواهیم رسید.
ابوبکر: چه کسی میتواند او را بکشد؟
عمر: خالد بن ولید.
خالد را احضار نموده گفتند:
نظر تو در مورد امر ما چیست؟
خالد: هر دستوری باشد انجام میدهم اگر چه کشتن علی (علیه السلام) باشد.
گفتند: جز کشتن علی منظوری نداریم.
ابوبکر: هنگام نماز صبح، شمشیر به دست در کنار علی بایست سلام نماز را که گفتم، او را گردن بزن! پس از این گفتگو از هم جدا شدند.
شب ابوبکر نخوابید و درباره کشتن علی (علیه السلام) و پیامد خطرناک آن اندیشید و از گفته خود پشیمان شد.
فردا صبح به مسجد آمد و در صف جماعت به نماز ایستاد ولی از شدت نگرانی نمیدانست در نماز چه میگوید، خالد هم آمد شمشیر به دست در کنار علی (علیه السلام) به نماز ایستاد.
ابوبکر چون تشهد را خواند قبل از سلام نماز با صدای بلند فریاد زد:
یا خالد! لا تفعل ما امرتک...
خالد! آنچه به تو گفتم انجام نده، وگرنه تو را میکشم.
علی (علیه السلام) متوجه ماجرا شد و به سرعت از جا برخاست و یقه خالد را گرفت و محکم به زمین کوبید، روی سینهاش نشست و شمشیر را از دستش کشید و خواست او را بکشد. اهل مسجد جمع شدند هرچه خواستند خالد را از چنگ علی (علیه السلام) نجات دهند ممکن نشد. در آخر عباس عموی امام علی (علیه السلام) واسطه شد، خالد از چنگ آن حضرت رها گشت.(31)
در حدیث دیگر آمده است:
علی (علیه السلام) با دو انگشت گلوی خالد را چنان فشار داد که صدای زشت او از ته بلند شد و لباسش را آلوده نمود.(32)
نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 29 اردیبهشت 1394
سلامـ .... ... ..
