داستان های بحارالانوار ، معجزه‏ای از امام حسین

شخصی می‏گوید: ما در نزد امام حسین علیه السلام بودیم، جوانی اشکریزان وارد شد.
امام علیه السلام از او پرسید: چرا گریه می‏کنی؟
جواب داد: مادرم بدون اینکه وصیت کند از دنیا رفت. وی ثروت داشت و سفارش کرده بود کسی را از حال او با خبر نکنم.
امام حسین علیه السلام و فرمود: برخیزید نزد آن زن برویم.
ما با آن بزرگوار به درب منزلی که جنازه آن زن در آنجا بود رفتیم. حضرت به آن خانه توجه کرد و دعا نمود و از خداوند خواست که آن زن زنده شود تا وصیتهایش را بکند.
ناگاه آن زن برخواست نشست و شهادت به یگانگی خداداد، آن وقت به امام حسین علیه السلام عرض کرد:
داخل خانه شوید و هر دستوری نسبت به من دارید بفرمایید. حضرت وارد خانه شد و نشست و به آن زن فرمود:
وصیت کن! خدا تو را رحمت کند.
زن گفت: یابن رسول الله! من فلان مقدار در فلان جا دارم، یک سوم آن را در اختیار تو می‏گذارم که به دوستانت بدهید بدهید و دو سوم آن را به این پسرم می‏دهم، اگر شما او را از دوستان خود بدانی و اگر از دشمنان شما باشد، آن دو سوم نیز در اختیار شما است هر طور می‏خواهید خرج نمایید زیرا دشمنان حقی در امئال مومنان ندارند.
آنگاه از امام خواست بر جنازه او نماز بخواند و کارهای دیگر او را انجام دهد، سپس همانطور که مرده بود، از دنیا رفت(66).







نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 29 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0