داستان های بحارالانوار ، مهم‏تر از طواف کعبه‏

صدقه حلوانی یکی از ارادتمندان امام صادق (علیه السلام) بود. می‏گوید:
در مکه مشغول طواف خانه خدا بودم، چند دور در اطراف کعبه گشتم، در آن حال یکی از مسلمانان دو دینار از من قرض خواست. به او گفتم: بنشین و کمی صبر کن تا طواف من به پایان برسد. پس از هفت دور طواف به خدمت شما می‏رسم. پنجمین دور طوافم را انجام داده بودم و ششمین دور را شروع کرده بودم. ناگاه امام صادق در حال طواف دستش را روی شانه من گذارد، با این حال هفتمین دور طواف خود را به پایان رساندم، ولی امام صادق (علیه السلام) همچنان دستش روی شانه من است و به من تکیه نموده. به احترام آن حضرت به طواف ادامه دادم تا هفت دور طواف آن حضرت نیز پایان یابد. آن شخص که از من قرض می‏خواست همچنان منتظر من بود. او امام صادق را نمی‏شناخت و خیال می‏کرد من وعده خویش را فراموش کرده‏ام، بدین جهت جلو آمد و با دست به من اشاره نمود.
امام صادق فرمود: برای چه این شخص به تو اشاره می‏کند؟
گفتم: فدایت شوم، این مرد منتظر است طواف من تمام شود تا برای موضوعی نزد او روم، ولی هنگامی که شما دست بر شانه‏ای گذاشتی نخواستم پس از پایان طواف خودم از طواف خارج گردم و شما را تنها بگذارم.
حضرت فرمود: طواف را رها کن و با من نیز کاری نداشته باش، برو به کار او رسیدگی کن. من از طواف بیرون آمدم و به طرف آن مرد رفتم و دو دینار به او قرض دادم، حاجت وی بر طرف شد.
فردای آن روز به حضور امام صادق رسیدم، دیدم شاگردان و اصحاب در محضرش گرد آمده‏اند و حضرت برای آنها صحبت می‏کند، وقتی چشمش به من افتاد، سخنش را قطع کرد و فرمود:
هرگاه برای بر آوردن حاجت یکی از برادران مومن خود حرکت کنم برای من بهتر است که هزار برده آزاد سازم و یا هزار اسب زین کرده و افسار زده، در راه خدا روانه جبهه جنگ نمایم(100).







نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 29 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0