داستان های بحارالانوار ، نامه‏ی پیامبر به کسری پادشاه ایران‏

هنگامی که پیامبر اسلام برای شاهان و فرمانروایان کشورها نامه نوشت، آنها را به دین اسلام دعوت کرد، یکی از نامه‏ها را برای کسری پادشاه ایران، (خسرو پرویز پسر انوشیروان بزرگترین سلسله ساسانی) فرستاد و او را به دین اسلام دعوت نمود(18).
نامه‏ی پیامبر به کسری که رسید آن را خواند و پاره کرد.
سپس... نامه‏ای به پادشاه یمن نوشت که این مرد کیست که در عربستان به خود جرات داده، به من نامه بنویسد و مرا به آیین خود دعوت کند، و اسم خودش را قبل از اسم من بنویسد؟! فوراً فردی را بفرست او را دستگیر کرده نزد من بیاورد تا او را مجازات کنم.
پادشاه یمن، فرستاده‏ی پادشاه ایران را با فرد دیگری همراه نامه‏ی کسری برای دستگیری پیامبر اعزام نمود.
فرستادگان محضر پیامبر رسیدند، و گفتند: کسری دستور داده شما را دستگیر کرده و پیش او ببریم.
حضرت که از نگاه کردن بر سیمای آنان اکراه داشت چون ریشهای خود را تراشیده و سبیل گذاشته بودند به آنها فرمود:
وای بر شما چه کسی به شما دستور داده ریش خود را بتراشید و سبیل بگذارید؟
گفتند: پروردگار ما (کسری) به ما دستور داده است.
پیامبر فرمود: اما پروردگار من فرموده است سبیل‏ها را بزنیم و ریش را باقی بگذاریم.
سپس فرمود: برای پاسخ نامه فردا بیایید. صبح که شد محضر پیامبر رسیدند، حضرت فرمود: پروردگار من به من خبر داد شب گذشته، هفت ساعت از شب گذشته بود، کسری به دست پسرش (شیرویه) کشته شد. بعداً خبر رسید شیرویه (پسر کسری) پدرش را همان شب کشته است.
آنگاه فرمود:
این مطلب را به فرمانروایتان بگویید آیین من بر آنان مسلط خواهد شد اسلام بیاورند.
ماموران به وطن بازگشتند. پادشاه یمن که از ماجرا آگاه شد اسلام آورد و مردم یمن نیز مسلمان شدند(19).
آری در این گونه موارد گفته‏اند: شب آبستن است تا چه زاید سحر.







نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 29 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0